حس ششمهای زنانه بسیار قوی و اعجابآور اند اما در هیچ دادگاهی قابل استناد نیستند، برای هیچ تصمیمگیری به درد نمیخورند، هیچ دلیل عقلانی ندارند. مستاصل فقط میتوانی بگویی به دلم افتاده است. خودت هم هیچ چیزی بیشتر از این نمیتوانی بگویی، حتی نمیتوانی توضیح بدهی که به دلات افتاده است که چه اتفاقی قرار است بیفتد فقط بیقراری. تمام دو سال گذشته را طور خاصی دلم برای پدرم تنگ میشد. معلوم است که هیچ وقت نمیتوانستم و از ذهنم هم نمیگذشت که بگویم به دلم افتاده است میمیرد. اما حرف میزد دلتنگاش بودم، میرفت و میآمد دلتنگاش بودم. گاهی یواشکی نگاهاش میکردم. تمام دو سال گذشته هزاران بار در اتوبوس و مترو آهنگ«پیش از آن دوست دارم با پدرم صحبت کنم» سلن دیون را گوش کردم. گاهی حتی در مسیرهای طولانیتر پشت سر هم کلیپی را نگاه میکردم که برای این آهنگ درست کرده بودند.
امشب در مرور پستهای وبلاگم، دیدم همان روزها، همان روزهایی که بابا سالم و با نشاط بود و حتی سر سوزنی هم خبری از مریضیاش نبود، اینجا دربارهی دلتنگیام نوشته بودم. شاید اگر این نوشته نبود الان خودم هم شک میکردم که انگار یک چیزهایی به دلم افتاده بود.
مدتی است دلشورههای زنانهام برای موضوعی دیگر گریبانم را گرفته است، موضوعی که جای خالی سلوچ را یادم آورد و یک بار هم اینجا گذاشتم. راستاش میخواهم بگویم خوش به حال مردها که از این نوع دلشورهها ندارند، هیچ وقت نشنیدم مردی بگوید به دلم افتاده است که... به قول شاعر لعنت به این دلشورههای دخترانه...
پ.ن: منظور از شاعر رویا باقری است.
۲۸ آبان ۹۴ پنجشنبه شب
No comments:
Post a Comment