جای خالی سلوچ، محمود دولتآبادی، ص ۹ |
«همه چیز عجیب بود. برای مرگان، همه چیز عجیب مینمود؛ و از همه عجیبتر جای خالی سلوچ بود. اما هیچ روزی جای خالی سلوچ مرگان را به این حال وا نداشته بود. دیگر این حیرت نبود، وحشت بود. هراسی تازه، ناگهانی و غریب. بیآنکه خود دریابد، چشمهایش وادریده و دهنش وامانده بود. جای خالی سلوچ اینبار خالیتر از همیشه مینمود. مثل رمزی بود بر مرگان. چیزی پیدا و ناپیدا. گمان. همانچه زن روستایی «وه» مینامدش. وهم! شاید سلوچ رفته بود. این داشت بر مرگان روشن میشد.»
پ.ن: احساسِ ترس از جای خالی کسی که جایش همیشه خالی بوده است را این روزها میفهمم.
پ.نِ رفع سوء تفاهم: این حس و این متن برای پدرم نیست.
شده است ۲۳ شهریور ۹۴ دوشنبه
شده است ۲۳ شهریور ۹۴ دوشنبه
No comments:
Post a Comment