ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, September 16, 2015

از روزی که بیماری پدرم را متوجه شدیم تا روزی که به خاک‌اش سپردیم شد سی‌وسه روز! در این سی‌و‌سه روزی که بیمار بود دوازده روز اول که در بیمارستان بود، کم‌کم سرحال شده بود و شبیه روزهایی که خانه بود با شور و هیجان صحبت می‌کرد. می‌گفت افتاده بودم  تو خاکی، خدا را شکر الان دیگر  تو جاده‌‌ی  آسفالتم...سه چهار روزی آوردیم‌اش خانه، دوباره که بردیم‌اش دیگر هیچ وقت نه صدایش را شنیدم نه با هم چشم در چشم شدیم. 

این را گفتم که بگویم هیچ وقت برای تسلی‌ دادن هیچ صاحب عزایی نباید به او بگوییم‌: حالا خوبه که شما آمادگی‌اش را داشتید... بگذارید بگویم این نه تنها تسلی دادن نیست که صاحب عزا را آزرده خاطر می‌کند. در خودش مچاله می‌شود و با لبخند می‌گوید خدا نصیب هیچ کس نکند. هیچ وقت هیچ صاحب عزایی به روی خودش نمی‌آورد که بعضی جمله‌ها چقدر آزاردهنده است. هیچ وقت هیچ صاحب عزایی نخواهد گفت برای از دست دادنِ عزیز، آدم هیچ وقت آمادگی ندارد. سی‌و‌سه روز که هیچی تصور می‌کنم حتی اگر کسی سال‌ها در بستر بیماری باشد، مرگ‌اش از جنس دیگری است. تجربه‌ای است که با هیچ تجربه‌ای قابل مقایسه نیست. به قول آقای برادر، ما که هیچ، فامیل که هیچ، فکر کنم خود بابا هم هنوز باور نکرده است که از دنیا رفته. 

این روزها با خودم فکر می‌کنم شاید اگر دغدغه‌هایم از جنس دیگری بود و در مسیر دیگری بودم، کتابی کوچک می‌نوشتم با عنوان آدابِ تسلی دادنِ صاحب عزا...

پ.ن: فامیل‌های پدر و مادرم هر دو بی‌اندازه به ما محبت داشتند و بسیار ما را شرمنده‌ی لطف و محبت خودشان کردند. این جمله‌ی به اصطلاح تسلی‌بخش را یکی از دوستانم بارها و بارها بهم گفته است و می‌گوید: حالا خوبه که شما آمادگی‌اش را داشتید...

No comments: