بیشتر سالها مرداد و شهریور به خانهتکانی از نوع خودم مشغولم... یک خانه تکانی پاییزی... همیشه برای پاییز شادترم تا بهار... برای پاییز رسما آماده میشوم.... امسال اما با پیشامدی که پیش آمد، متوجه نشدم تابستان چه طوری گذشت. بیشتر روزها نمیدانستم چند شنبه است و چندم است. باید بارها تقویم را نگاه میکردم یا از دیگریها میپرسیدم. چند روز پیش اما افتادم به جان کمد دیواریهایم و کارتنهایی که یادم رفته بود چه چیزهایی درشان است. یک کارتن مجله را فرستادم برای کتابخانهای که بعد از کتابخانهی عطار نیشابوری آنجا ساکن شده بودم. (حتما در یک پست جداگانه از کتابخانهی عطار نیشابوری خواهم نوشت.) کارتن بعدی را که باز کردم، نخستین جملهام این بود: اینو دیگر کجای دلم بگذارم.... یک کارتن پر از کاست، که کلا فراموششان کرده بودم. یک کم زیروزبرشان کردم نکتهی جالباش این بود که جلد بیشتر کاستها را خودم طراحی کرده بودم. دقیقا برای روزهایی است که هنوز در حالوهوای هنر بودم. بعد از کلی آخی...و خاطره بازی... کارتن را دوباره بستم و گذاشتم سرجایش. این هم یک نمونه از چیزهایی است که نه دلت میآید دور بریزی، نه به دردت میخورد...
عقل
تا در خانه راه میبرد
اما
اندر خانه، راه نمیبرد!
شمس
No comments:
Post a Comment