ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, February 28, 2014

تازگی ها، هی تند و تند متوجه می شوم یک سر عاشقانه هایی که سال ها دوست داشتم دست سعدی بوده است از روی سعدی خجالت می کشم که حتی پی گیری نمی کردم این شعری که زمزمه می کنم و مشق شب ام است از کیست؟ فکر کن شعر گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده برای سعدی بوده است و من باید پانزده سال طول بکشد تا بفهمم. شرم آور است. این مشق شب برای  ,  بیست و یکم تیر ماه سال 77 است و نشان دهنده  ی شروعی است که فکر می کردم پایان ندارد ولی گویا داشت یعنی شروع کردم  و پیش از آنکه ادامه دهم فلسفه مرا از خودم ربود



داستان اینکه اهل هنر بودم و از درس بیزار تکراری شده است تکراری تر از آن قصه ی فلسفه است که چگونه قاپم را دزدید و من هم شبیه طلبه ای که ضرب ضربا یاد می گیرد و حس می کند سینه اش تاب این همه معرفت را ندارد افلاتون وار حس کردم دستگاه معرفتی ام تاب این  همه محاکات و روگرفت ها را ندارد و هنر را با چوب افلاتون از مدینه ام بیرون کردم و چسبیدم به چیزهایی که  روگرفت روگرفت عالم بالا نباشند حالا اما دوست دارم باز هنر را به عالم ام راه بدهم و این همه بی مهری را جبران کنم  شاید برای آرامش روح افلاتون هم نیاز باشد که برای سده ها هنر را در به در و آواره کرد

No comments: