همه ی ما خود پایدار و
یکپارچه ای داریم که در نسبت با دیگران یکدفعه می شود هزاران خود متفاوت خود من از
آن لحاظ که دختر کسی است با خود من از آن لحاظ که در یاد کسی است و با خود من از
آن لحاظ که دانشجوی کسی است و با خود من از آن لحاظ که دختر دایی کسی است و با خود
من از هزاران لحاظ در نسبت با هزاران آدم، با یکدیگر متفاوت اند در عین اینکه خود
یکپارچه ی ما حق اش
محفوظ است. مدت هاست توجه ام به خودم از آن لحاظ که عمه ی کسی
است جلب شده است
شنبه ی گذشته از خواب
که بیدار شدم در عالم خواب و بیداری آنلاین تیتر خبرها را نگاهی انداختم بعد در
همان هپروت گفتم فال امروزم را هم نگاه کنم اولین جمله این بود مغز شما امروز کار
نمی کند و من هم ناخودآگاه گفتم مغز عمه ات کار نمی کند.
حالا تازه من می خواستم فرهنگ سازی کنم و از
پدیده ای به نام عمه اعاده حیثیت کنم. آن روز صبح بعد از اینکه یادی از عمه ی
نویسنده فال کردم یاد لطیفه ای قدیمی افتادم که بچه بودیم تعریف می کردیم و می
خندیدیم و حالا می فهمم بهره ای از واقعیت دارد همان که برق ها را خاموش می کنند
در تاریکی مخ یک مسلمان را می زنند که مسیحی شود همه چیز را می پذیرد مسیحی می شود
برق ها را که روشن می کنند می گوید اللهم صل علی محمد و آل محمد
در هر حال گویا یاد کردن از عمه کسانی که ما را
می چزانند یا آزار می دهند بخشی از ناخوداگاه تاریخی ماست و من از آن لحاظ که عمه
ام به این ادبیات عمه ای علاقه مند شده ام و همچنان پی گیر مرحمت های آدم ها به
عمه های یکدیگر هستم...
No comments:
Post a Comment