ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, July 30, 2010

همه ی انسان ها در کما هستند

هفته ی گذشته تولد دوباره آلما و بازگشتش به این دنیا بود درباره ی آلما پیش از این در این پست نوشته بودم آلما به همین مناسبت شیرینی آورده بود تمام هفته ی گذشته پس زمینه ی همه ی افکارم همین قصه بود قصه ی کما به نظرم کما تنها این نیست که کسی به لحاظ ظاهری از این عالم منقطع شود و روی تخت بیمارستان بماند تا زمانی که به هوش آید و بازگردد همه ی انسان ها در زندگیشان در کما هستند و عده ای بنا به حوادثی از کما در می آیند و باقی عمر را هشیار سپری می کنند اما دقیق تر که مسئله را کاویدم به نتایج دیگری هم رسیدم مثل اینکه بعضی افراد ظرفیت روحی آنچنان بالا و بصیرتی دارند که یک بار برای همیشه از کما در می آیند و باقی راه را با بصیرت و هشیاری مطلق ادامه می دهند از این نمونه ها در میان ادیبان شاعران عارفان کم نیستند و یا حتی در فلسفه دکارت و هر سه خوابش و آثاری که پس از آن متولد می شوند اما عده ای دیگر که درمرتبه های پایین تر قرار دارند بنا به نوع زندگی و شیوه ی زندگیشان ممکن است تا پایان عمر بیش از یک بار به هوش آیند خود من جزو این گروه از افراد هستم بار نخست که از کما در آمدم در آستانه ی بیست سالگی و چشم باز کردن به روی حقایق فلسفی بود فلسفه مرا از کمای جزم اندیشی تک بعدی بودن و نفهمیدن درآورد کمی پیش از آن منش و بزرگواری و مهربانی و اخلاق انسان دوستانه ی خانوم و آقاجان مرا از کما در آورد و این روزها یعنی در آستانه ی گذر از سی سالگی از کمای دیگری در آمدم که جهان بینی ام را به طور کامل دگرگون کرد و حال که فهمیده ام من آدم یکبار برای همیشه نیستم بی صبرانه منتظر ورود به سن چهل سالگی هستم

این روزها متوجه شده ام از کما درآمدن انسان ها شکل عمده اش رویا دیدن است اشکال دیگری هم دارد مثل خواندن کتاب مواجه شدن با انسانی خاص تجربه های کاملا شخصی و خیلی چیزهای دیگر حتی به نظرم ممکن است با شنیدن یک لطیفه راه زندگی کسی عوض شود اما نکته ای که برایم از همه ی اینها مهتر بود وامروز صبح متوجه اش شدم این بود که ممکن است عکس این قضیه هم اتفاق بیفتد شخصی که آگاهانه و هوشیارانه زندگی می کند اما به یکباره به کما می رود همچون انسانی که با همه ی خوبی ها و آگاهی هایش درباره ی پدرو مادرش به کما می رود و متوجه نیست که ممکن است وقتی به هوش آید که پدر و مادرش نیستند اما هرچه درباره ی عکس اش بنویسم از آن طرفش شعار در می آید پس عکسش را می سپارم به ذهن و فکر و تجربه و دیده ها و شنیده های خواننده های محترم

No comments: