ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, July 28, 2010

کامران نجف زاده خیلی خوشحاله

کامران نجف زاده چند وقت پیش از فرانسه گزارشی درباره ی بل و سباستین فرستاده بود و از این مدل گزارش ها زیاد می فرستد درباره ی آتاری حنا دختری درمزرعه بچه های مدرسه ی آلپ و....اینو همین جا داشته باشین بهش برمی گردم
از صبح تا شب خبرهایی می خونیم و گوش می دیم و به گوشمون می رسه در فضاهای مختلف که به فراخور علاقه و حساسیتت دنبالشون می کنیم مثلا همین بحثِ علوم انسانی حاشیه های شخصی هم داره من در رشته ی خودم و هرکس دیگر در زمینه ی تخصصی خودش کلی حرص می خوری که پس کی می فهمیم چرا ما هی عقب گرد می کنیم چرا هی دوست داریم از اول شروع کنیم بعد کلی تو ذهنت بالا پایین می شی که مگه نه اینکه ابن سینا هم از ارسطو و افلاطون شروع کرد مگه منبع فکری شیخ اشراق و ابن سینا و صدرا و خلاصه که هرکی که متفکره غیر از فلسفه ی غرب بوده و فقط با نبوغ خودش چیزهایی را کم و اضافه کرده است
می ری کتابخونه درس بخونی قبلش یه سری به روزنامه ها می زنی چشمت می خوره به بحث داغِ ازدیاد جمعیت خدایا سر هر مسئله ای که می ریم داریم عقب عقب راه می رویم شعار جدیدمون بچه ی بیشتر زندگی بهتر شده (هر چند که قبول دارم مردم ما فهیم تر از این حرف ها هستند) هفده تا بچه لازمه اما کافی نیست بعد می شنوی که کدوم آدم بی فکری گفته دو تا بچه کافیه و به نظرم ادامه ی منطقی این فکر این می شه کی گفته بچه تربیت می خواد مادر بچه سلامتی می خواد اصلا چه معنی داره مادر سلامت باشه چه معنی داره زن بفهمه زندگی یعنی چی چه معنی داره روز و از شب تشخیص بده گونه ای درباره اش حرف می زنند انگاری که دارن یه کارخونه ی جدید افتتاح می کنن که روزانه کلی بچه تولید کنه انگار نه انگار که پای یک موجود زنده هم درمیان است که نتیجه ی هر زایمان او پوکی استخوان و ریزش مو و خراب شدن اعصاب و کمر درد و کک ومک است این ضعیفه رو چه به زندگی تفریح می خواد چی کار رو بدی آستر هم می خواد چه معنی داره وقت کنه کتاب بخونه روزنامه بخونه چه عیبی داره بچه زیاد باشه ولی گرسنه باشه معتاد باشه تو خیابون بخوابه چقدر ما با فرهنگیم که مرد مملکتمون برای داشتن چهل تا شناسنامه ی فرزنداش افتخار می کنه بزرگتراز خودش هم بیشتر ذوق مرگ می شه. بیچاره زندخت شیرازی حدود یک قرن پیش وقتی شعر زیر را سرود
کار تجارت از چه معنی کار زن نیست؟
کار صناعت باچه منطق کار من نیست؟
کفش زنان را از چه رو زن خود ندوزد؟
زن از چه جراح و طبیب جان و تن نیست؟
پس خواهرانم تا به کی بیکاره هستید؟
تنها برای تخم گیری خلق گشتید؟
تنها برای عشق مردان چیره دستید؟
فکر می کرد که افکار روشنفکرانه اش در یک سیر صعودی به سرانجام می رسد تصور نمی کرد از یک جایی به بعد دوباره سیر نزولی داشته باشد متاسفانه ما در همان نقطه ای هستیم که سیر نزولی آغاز شده است بعد یه تیتر مسخره تو روزنامه می بینی زن در گذر زمان
بعد می ری کلاس می بینی دوستت نارحته می گی چت شده می گه تافل دیگه تو ایران برقرار نمی شه برای تافل باید بری جای دیگه می گه تحریم شده
خلاصه که تو این وانفسا که از این خبرا بسیار است و این پست گنجایش آوردن همه شان را ندارد شب که می شود جلوی تلویزیون ولو می شوی سعی می کنی روشنفکر مابانه اخبار گوش بدی که ببینی چه خبرا، خبرها چه جوری منعکس می شه، امیدواری که هر چی از صبح شنیدی شایعه باشه یا عینش و بگن که بدونی آره درست شنیدی زن ها، تافل، جمعیت، سیاست، مجوزها و... یکدفعه بل و سباستین تو صفحه ی تلویزیون ظاهر می شن هرم مازلو یادم می یاد و حس می کنم همه چیمون جوره همه ی نیازهامون رفع شده حالا باید پا رو پا بندازیم و غصه بخوریم که یادش به خیر بل و سباستین و صدای گرفته و حس نوستالژیک کامران نجف زاده روی خستگی های فکری و جسمی روحـت بار می شه
آه می کشی که از سباستین هم کمتری

No comments: