ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Thursday, July 08, 2010

دلم برای فردوسی شور می زند

چند ماهی است دورتادور مجسمه ی فردوسی را داربست بسته اند و دور تادور خود خوبش را با حفاظ های پلاستیکی آبی پوشانده اند که در ساختمان های نیمه کاره زیاد می بینیم اولین بار که این صحنه رادیدم هری دلم ریخت چون در گرماگرم دزدیهای زنجیره ای مجسمه های تهران بود همان شب می خواستم پستی بنویسم با این عنوان که به نظر می رسد فردوسی را هم می دزدند و همان روز هم از این صحنه عکس گرفتم اما گفتم عجله نکنم آن زمان سر فردوسی پیدا بود و هر بار که رد می شدم خیالم راحت بود که حداقل هست یک روز پلاستیک های آبی را چنان بالا کشیده بودند که دیگر سرش هم دیده نمی شد نا خودآگاه گفتم ای دل غا فل فردوسی هم به طور رسمی از دست رفت من هم چیزی ننوشتم اما بالاخره از یک سوراخ کوچک دیدم همچنان پا برجاست سخن کوتاه امروز بعد از مدت ها کسی را دیدم که از داربست ها بالا و به دیدار فردوسی می رود کلی فکر کردم که چه بلایی قرار است سر فردوسی بیاید به نظرم رسید که کنارش و در جوارش زنی نبود که بخواهند سرنگونش کنند خود فردوسی هم که خدا رو شکر زن نبود(البته تنها این یک بار خدارو شکر) که بخواهند قدری گِل به لباس بازش بریزند یا رو سری گِلی سرش کنند دور از ذهن است که بخواهند رنگارنگ و گل گلی اش کنند به نظر نمی رسید که نیاز به تعمیر و بازسازی داشته باشد خیلی دلم می خواهد این پلاستیک های آبی رنگ و داربست ها به زودی زودی برداشته شوند تا ببینم چه برسراین خردمند مرد ایران زمین آمده است
پی نوشت: اگر کسی در این زمینه آگاهی دارد من بی خبر را هم خبردار کند
پی نوشت دو: هر چه کردم نشد که عکس را بگذارم در اولین فرصت حتما می گذارم

1 comment:

سوفیا said...

اینجا رو نگا کن
خیره ایشالا
:)
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=103333