گوشی بابا دست من است که به تماسهایش پاسخ دهم و پیامکهایش را چک کنم. یکی از پیامکهایش مربوط به برنامهی دیشبم بود. پیامک را ندید و برنامهام را نشنید. روزی که از ضبط برگشتم و برایش تعریف کردم چه گذشت، بیصبرانه منتظر بود که بشنود اما نشد که بشود.
آدمیزاد چنین موجود ناتوانی است که برای آیندهای نامعلوم و مبهم میجنگد، این روزها به قول رئوف دلفی اندوه را به نوح و کشتی سپردهام...
پ.ن: این شماره پیامک برای اخبار مهم فامیلِ مادریام است که آدم را راحت میکند از اینکه بخواهد یکی یکی به همه پیامک بزند. هر خبری بشود برای همه فرستاده میشود.
No comments:
Post a Comment