هر سخن نه فقط جایی و هر نکته نه فقط مکانی دارد
که شیوهای هم
پیش از اینها، در دورهای که تلفن
همراه اینهمه همهگیر نبود و این گونه نبود که هر کس دو یا سه شماره داشته باشد
تلفن همگانی مهم بود، وقتی کارتی شده بود، کارت را که وارد میکردی تا بوق آزاد
بزند و شمارهات را بگیری، جملهای، نصیحتی، حرفی، سخنی... به یادت میآورد که
مثلا دروغگویی خیلی زشت است، دروغگو دشمن خداست و چیزهایی شبیه به این... وقتی بحثهای
اخلاقی در میگرفت مثال خوبی بود که آدم بگوید چرا در جامعهای که از در و دیوارش
نصیحت میبارد حتی وقتی میخواهی یک زنگ ساده بزنی، دروغگویی این همه عادی است و
همین را هم میتوانستی دربارهی سایر چیزها مثل دزدی و اختلاس و مال مردم
و........... بگویی.
سال گذشته در یکی از دانشگاههای کشور
این نصیحت و پند و اندرزها را در جایی دیدم که به جای ایدهپردازش یک سال خجالت میکشیدم
دربارهاش صحبت کنم یا عکساش را بگذارم. من ذهن و فکری که این ایده را داده است
نمیفهمم، حتی نمیفهمم تا عملی شدناش چه فرایندی را طی کرده است، اما مدتهاست با
خودم فکر میکنم باز تلفن همگانی شرف داشت به این یکی...
به یک چیز دیگر هم فکر میکنم، این همه
اهالی فبک، خودمان را به در و دیوار میزنیم که بچههایی متفکر بار بیاوریم که
خودشان به نتایج اخلاقی در زندگی عملی برسند، با چنین فضایی میتوان امیدوار بود؟
ناامیدی است دیگر، یکباره بر سرت هوار
میشود.
No comments:
Post a Comment