ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, August 18, 2015

پیش از نوروز امسال، رفت آتلیه پنج تا عکس انداخت در مدل‌های مختلف، پیش از رفتن درباره‌ی لباس پوشیدن‌اش با هم کلی گپ زدیم. درباره‌ی انگشترهایش از من اجازه گرفت (رازی که بین خودمان دو تا بود.) بعد که عکس‌ها آماده شد پنج تا قاب سیلور از بازار خرید. گفت عید می‌خواهم به هر کدام‌تان یک  عکس بدهم. من  گفتم دو تا می‌خواهم، یک ساعت داشتم انتخاب می‌کردم، گفتم بابا تو همه‌اش خوشگلی، نمی‌دانم کدام را انتخاب کنم. بعد گفت قاب تو را خودم می‌زنم، تو می‌خوای بزنی پیش گاو و گوسفندهات (منظورش عروسک‌هام بود) بعد خودش میخ و چکّش آورد نگاهی به دور تا دور اتاقم انداخت و قاب را به دیوار زد. بعدها که رفتیم خانه‌ی آقای برادر، نگاهی به جای عکس‌اش انداخت و از آن سمت پذیرایی به من اشاره کرد جاش خوبه؟ اشاره کردم آره... بعد رفتم کنارش و برایش توضیح دادم  جایی زده‌اند که از همه جا دید داره... گفت آخر خیلی نزدیک آشپزخانه است من اما قانع‌اش کردم که بهترین جای ممکن است. بی‌اندازه خوش سلیقه بود و نظم و ترتیب و هماهنگی و هارمونی برایش مهم بود. 

طوری دلم برایش تنگ می‌شود که پیش از اینها تجربه‌ی چنین دلتنگی را در زندگیم نداشته‌ام.




No comments: