۱۸ مرداد ۱۳۹۴ یکشنبه صبح |
امروز صبح پامنار کار داشتم. یک دفعه وسط این خیابانِ شلوغ و پلوغ یادِ مغازهی بابا افتادم. بچه که بودم در خیابانِ پامنار ساختمان گل، مغازه داشت. یکی دو باری هم من را با خودش برده بود. یادم نمیآید که حوصلهام سر رفته باشد. حتی قیافهی بعضی از آدمهای پاساژ یادم است. صبح گفتم تا اینجا که آمدهام بروم سری به مغازهی بابا بزنم و از صاحباش اجازه بگیرم عکس بیندازم. صاحب نداشت و خالی بود. روبهروی پلاک ۴۰ ایستادم و یادم آمد بابا با چه ذوقِ وصف نشدنی از ترکیب اسم ساختمان که گل بود و پلاک مغازهاش و شغلاش عنوانِ فرشِ چهل گل را برای خودش ساخت. عنوانی که آدرساش هم در ضمنِ آن بود. یادم است همان زمان این عنوان را داده بود با خط شکسته نستعلیق روی شیشهی مغازهاش نوشته بودند. بیست سال بیشتر است که این مغازه را فروخته است اما این عنوان برایاش همیشگی شد. فکر کنم ذوقزدگیهایم و گاهی اوقات فسفر سوزاندن برای انتخاب اسم و عنوان را بیواسطه از بابا به ارث بردهام.
No comments:
Post a Comment