امشب به دستهبندی پستهای وبلاگم یک برچسب دیگر اضافه کردم با عنوانِ «بابا» و تقریبا پستهای مربوط به بابا را یافتم و یک کاسه کردم. البته الان بیحالتر از آن هستم که چک کنم آیا پستی جا مانده است یا نه... هر بار که دربارهاش چیزی در وبلاگم میگذاشتم صدایش میکردم، نشانش میدادم و نوشته را برایش میخواندم و از ذوقاش لذت میبردم...
از دست دادن، یک رنج است، که به مرور زمان میشود دلتنگی، آدم با همین دلتنگی به روزمرگیهایش برمیگردد، باور نکردنِ این از دست دادن، اما رنج دیگری است، از جنس دیگر...
هنوز به این جملهها و کلمهها عادت نکردهام و گاهی معنایشان را نمی فهمم: خدا پدرت را بیامرزه، خدا بهت صبر بده، خدا رحمتاش کنه، غم آخر ات باشه... و جملههایی شبیه به اینها... تنها به رسم ادب، پاسخ این همه مهر و محبت و مهربانی دوستان را میدهم که هنوز این جملهها برایم معنا ندارد...
بیستوهشتم مرداد ۱۳۹۴ چهارشنبه
3 comments:
بانو دکتر رودی گرامی سلام
نمی دونم چی بگم خیلی ناراحت شدم و هنوز شوکه هستم از خوندن این خبر، خدمت شما و خونواده عالیقدرتون صمیمانه تسلیت میگم، خیلی خیلی خیلی تسلیت میگم.
میثم منیعی
ممنون از لطف تان
بانو دکتر رودی گرامی سلام
خواهش می کنم و تنها چیزی که می تونم بگم تسلیت دوباره است.
خیلی ممنونم از محبت و توجه و ادب شما حتی در این لحظه ها و روزها
Post a Comment