ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Sunday, December 30, 2007
خيلي وقت ها خيلي چيزا نشانه ي چيزي نيست و نشانه يابي براي آنچه كه خودش خودشه و براي خودش عين در پرده بردنشه اگرچه غرض آشكار كردنشه شايد بهتر باشه به جاي اينكه اثبات كنيم نشانه هايي وجود داره گه گداري هم احساس كنيم ببينيم درك كنيم بفهيميم كه نشانه اي هم وجود نداره يه چيزايي فقط وجود دارن همين نه بيشتر
پي نوشت:گاه گاه با نگاه نشانه شناسمان خيلي چيزها از كفمان مي رود
Thursday, December 27, 2007
امروز
فهميدم وقتي كسي سوال بيهوده بي معني و بي جايي مي پرسه و پاسخ گو درمانده مي شه مجبور بگه سوال خيلي به جايي بود وجواب هايي بده كه به سوال هيچ ربطي نداره
فهميدم بايد مواظب باشيم ولي جدي نگيريم
فهميدم كه وبلاگ هم نمي تونه جاي قلم و دفتر خاطراتم رو بگيره اما چون مدت ها بود ننوشته بودم دستم درد گرفت به اضافه ي اينكه از خواندن نوشته هاي قبليم خيلي لذت بردم و خيلي خنديدم
فهميدم وقتي كسي سوال بيهوده بي معني و بي جايي مي پرسه و پاسخ گو درمانده مي شه مجبور بگه سوال خيلي به جايي بود وجواب هايي بده كه به سوال هيچ ربطي نداره
فهميدم بايد مواظب باشيم ولي جدي نگيريم
فهميدم كه وبلاگ هم نمي تونه جاي قلم و دفتر خاطراتم رو بگيره اما چون مدت ها بود ننوشته بودم دستم درد گرفت به اضافه ي اينكه از خواندن نوشته هاي قبليم خيلي لذت بردم و خيلي خنديدم
Wednesday, December 26, 2007
درسگفتارهاي دكترفرزان سجودي
جلسه چهارم
ديدگاهِ و يتگنشتاين ديدگاهي انساني است نه به معناي اومانيستي كه سر منشاء آن از رنسانس به بعد است چون او به رفتار نيت مند انسان قائل است نگاهي انساني دارد و اورا به معني تحت الفظي مي توان امانيست دانست آنچه انساني است شايد تن به نظريه به معناي گفته شده نمي دهد دانش پيشين ما است كه به مجموعه استدلالهاي ما شكل مي دهد از طرفي به عنوان نظريه پرداز گويي خارج از زبان مي پردازيم و از تمام ريزه كاريهاي زبان آگاهيم نمي توان با تكيه كردن به عنصري درون سيستم از آن سيستم بيرون جهيد قلمرو عالم بايد پيوسته به بيرون خود ارجاع دهد و فرد بايد به بيرون از خود ارجاع دهد بايد همواره از خارج به يك سيستم اشراف داشت تا از درون و با استفاده از يك سيستم نمي توان به شناخت آن سيستم قائل شد انسان در وضعيتي است كه پيوسته تاليف هاي جديدي از دانشي كه در گذشته داشته ارائه مي دهد هر چند او مخالف ساخت گرايي است چون آنرا يك جور نظريه پردازي عام در باب جهان مي دهد اما سخن او شبيه آن چيزي است كه ساخت گرا ها مي گويند ساخت گراها آنچه را مي دانسته ايم به يك سيستم بيروني به نام زبان ارجاع مي دهند شايد بدون انكار اصول كلي جهت ديد خود را به سمت امور خاص متوجه كسي مي كنيم كه به امور عام مي پردازد ويتگنشتاين مي خواهد دلايل رفتارهاي انساني را توصيف كند به جاي اينكه علت رفتارها ي بشر را بياورد يا بخواهد رفتار بشر را تبيين كند او به دنبال تعميم ويا تبيين نيست چرا بايد تنها اسلوب را روش علوم تجربي دانست و تنها توسط روش هاي علوم تجربي نمي توان به شناخت رسيد نظريه همواره مي خواهد يك اصل جهانشمول را نشان دهد و نيز يك امر نا آشكار را آشكار مي كند ولي ويتگنشتاين نمي خواهد نظريه اي ارائه دهد كه در همه جا صادق باشد زبان در رساله نام يعني ابژه در پژوهشهاي فلسفي معناي هر واژه كاربرد آن است وقتي مي گويم ساعتم روي ميز است اين جمله درست است حتي اگر ساعتم روي ميز نباشد اين جمله درست است ولي وقتي من ساعتي نداشتته باشم اينجا ساعت يك نام است به يك ابژه در خارج بر نمي گردد او براي حل اين قضيه مي گويد هر جمله را مي توان به نشانه هاي اوليه اجزا و غير قابل تحليل فرو كاست و متناظر با آن ها ابژه ها در واقعيت وجود دارد امر بسيط همان جنسيت است و مي گويد امر بسيط زباني همان ابژه در خارج است او وجود اجزاء تجزيه ناپذير را مسلم فرض كرده است و حتي مثال هم براي آنها نمي آورد او واقعيت معنا را مطرح مي كند اما وقتي نامها ابژه هايي در خارج ندارند پس واقعيت معنا چگونه مطرح است؟
ديدگاهِ و يتگنشتاين ديدگاهي انساني است نه به معناي اومانيستي كه سر منشاء آن از رنسانس به بعد است چون او به رفتار نيت مند انسان قائل است نگاهي انساني دارد و اورا به معني تحت الفظي مي توان امانيست دانست آنچه انساني است شايد تن به نظريه به معناي گفته شده نمي دهد دانش پيشين ما است كه به مجموعه استدلالهاي ما شكل مي دهد از طرفي به عنوان نظريه پرداز گويي خارج از زبان مي پردازيم و از تمام ريزه كاريهاي زبان آگاهيم نمي توان با تكيه كردن به عنصري درون سيستم از آن سيستم بيرون جهيد قلمرو عالم بايد پيوسته به بيرون خود ارجاع دهد و فرد بايد به بيرون از خود ارجاع دهد بايد همواره از خارج به يك سيستم اشراف داشت تا از درون و با استفاده از يك سيستم نمي توان به شناخت آن سيستم قائل شد انسان در وضعيتي است كه پيوسته تاليف هاي جديدي از دانشي كه در گذشته داشته ارائه مي دهد هر چند او مخالف ساخت گرايي است چون آنرا يك جور نظريه پردازي عام در باب جهان مي دهد اما سخن او شبيه آن چيزي است كه ساخت گرا ها مي گويند ساخت گراها آنچه را مي دانسته ايم به يك سيستم بيروني به نام زبان ارجاع مي دهند شايد بدون انكار اصول كلي جهت ديد خود را به سمت امور خاص متوجه كسي مي كنيم كه به امور عام مي پردازد ويتگنشتاين مي خواهد دلايل رفتارهاي انساني را توصيف كند به جاي اينكه علت رفتارها ي بشر را بياورد يا بخواهد رفتار بشر را تبيين كند او به دنبال تعميم ويا تبيين نيست چرا بايد تنها اسلوب را روش علوم تجربي دانست و تنها توسط روش هاي علوم تجربي نمي توان به شناخت رسيد نظريه همواره مي خواهد يك اصل جهانشمول را نشان دهد و نيز يك امر نا آشكار را آشكار مي كند ولي ويتگنشتاين نمي خواهد نظريه اي ارائه دهد كه در همه جا صادق باشد زبان در رساله نام يعني ابژه در پژوهشهاي فلسفي معناي هر واژه كاربرد آن است وقتي مي گويم ساعتم روي ميز است اين جمله درست است حتي اگر ساعتم روي ميز نباشد اين جمله درست است ولي وقتي من ساعتي نداشتته باشم اينجا ساعت يك نام است به يك ابژه در خارج بر نمي گردد او براي حل اين قضيه مي گويد هر جمله را مي توان به نشانه هاي اوليه اجزا و غير قابل تحليل فرو كاست و متناظر با آن ها ابژه ها در واقعيت وجود دارد امر بسيط همان جنسيت است و مي گويد امر بسيط زباني همان ابژه در خارج است او وجود اجزاء تجزيه ناپذير را مسلم فرض كرده است و حتي مثال هم براي آنها نمي آورد او واقعيت معنا را مطرح مي كند اما وقتي نامها ابژه هايي در خارج ندارند پس واقعيت معنا چگونه مطرح است؟
Sunday, December 23, 2007
سلام
از مسافرت برگشته ام خسته اما سبك و راحت سفرِ خيلي خوبي بود از نوعي كه نمي توان درباره اش نوشت يك سفر به يادماندني از نوعي كه حسش مي كنم اما نمي توانم بگويمش
و اما بعد
يلدا را نبودم كه بخواهم چيزي بنويسم اما روز اول زمستان يعني ديروزپيامكي از سعيده بانو برايم رسيد كه به مناسبت زمستان بود نوشته بود
زمستان بهانه ي تمام خاطرات من است آنجا كه يك كودك غريبه با چشم هاي كودكي من نشسته است از دور چقدر لبخندش شبيه من است چه بي بهانه اين روز را دوست دارم
همين
از مسافرت برگشته ام خسته اما سبك و راحت سفرِ خيلي خوبي بود از نوعي كه نمي توان درباره اش نوشت يك سفر به يادماندني از نوعي كه حسش مي كنم اما نمي توانم بگويمش
و اما بعد
يلدا را نبودم كه بخواهم چيزي بنويسم اما روز اول زمستان يعني ديروزپيامكي از سعيده بانو برايم رسيد كه به مناسبت زمستان بود نوشته بود
زمستان بهانه ي تمام خاطرات من است آنجا كه يك كودك غريبه با چشم هاي كودكي من نشسته است از دور چقدر لبخندش شبيه من است چه بي بهانه اين روز را دوست دارم
همين
Wednesday, December 19, 2007
Monday, December 17, 2007
درد جاودانگي
از هر هنرمند صميمي كه دلتان مي خواهد بپرسيد كدام يك از اين دو را دوستتر دارد :آثارش از بين برود ولي
خاطر ه اش زنده بماند يا خاطره اش ازبين برود ولي آثارش بماند؟
داخل پرانتز: نزاع هابيل و قابيل بر سر نان نبود بر سر بقاي نامشان در خدا، در خاطره ي
خدايي بود
ميگل داونامونو،فيلسوف متكلم نويسنده و شاعر اسپانيايي
خاطر ه اش زنده بماند يا خاطره اش ازبين برود ولي آثارش بماند؟
داخل پرانتز: نزاع هابيل و قابيل بر سر نان نبود بر سر بقاي نامشان در خدا، در خاطره ي
خدايي بود
ميگل داونامونو،فيلسوف متكلم نويسنده و شاعر اسپانيايي
Friday, December 14, 2007
اينجوري مي شه كه آدم هيچي نمي شه
الان درست پنچ ماه و هشت روز و شش ساعت است كه هر زمان تصميم مي گيرم
پايان نامه ام را بنويسم
لغت هاي زبانم را بخوانم
تمرين هايم را انجام دهم
مطالعاتم را منظم كنم
براي كنكور دكتري بخوانم
روزي بيست دقيقه نرمش كنم
در كلاس هايم حضور مداوم داشته باشم
براي خود جلسات شعر بگذارم
و خيلي كارهاي ديگر
ابتدا شروع به مرتب كردن تختم مي كنم كه از خواب زياد رها شوم بعد اتاقم را كاملا تميز و مرتب مي كنم و بعد براي اينكه ذهنم آشفته نباشد كمد لباس هايم را بر مي رسم بعد بسراغ كتاب هايم مي روم همه شان را مرتب مي كنم و براي اينكه بدانم چي به چيه همه را دسته بندي مي كنم بعد چهار پنج مدل دفتر برنامه ريز ي روبرويم باز مي كنم و تا دوسال آينده را ترسيم مي كنم كه چه كارهايي بايد انجام دهم حتي تعداد صفحه هايي كه از هر كتاب بايد بخوانم مشخص مي كنم بعدهم قدري دستي به سروروي خود مي كشم كه با نشاط بتوانم به اين همه كار مفيد برسم بعد هم به يكباره از اين همه كار احساس خستگي مي كنم وبه خوابي عميق فرو مي روم
پي نوشت:اين ماجرا به طور متوسط هر دوسه هفته يكبار تكرا ر مي شود
پايان نامه ام را بنويسم
لغت هاي زبانم را بخوانم
تمرين هايم را انجام دهم
مطالعاتم را منظم كنم
براي كنكور دكتري بخوانم
روزي بيست دقيقه نرمش كنم
در كلاس هايم حضور مداوم داشته باشم
براي خود جلسات شعر بگذارم
و خيلي كارهاي ديگر
ابتدا شروع به مرتب كردن تختم مي كنم كه از خواب زياد رها شوم بعد اتاقم را كاملا تميز و مرتب مي كنم و بعد براي اينكه ذهنم آشفته نباشد كمد لباس هايم را بر مي رسم بعد بسراغ كتاب هايم مي روم همه شان را مرتب مي كنم و براي اينكه بدانم چي به چيه همه را دسته بندي مي كنم بعد چهار پنج مدل دفتر برنامه ريز ي روبرويم باز مي كنم و تا دوسال آينده را ترسيم مي كنم كه چه كارهايي بايد انجام دهم حتي تعداد صفحه هايي كه از هر كتاب بايد بخوانم مشخص مي كنم بعدهم قدري دستي به سروروي خود مي كشم كه با نشاط بتوانم به اين همه كار مفيد برسم بعد هم به يكباره از اين همه كار احساس خستگي مي كنم وبه خوابي عميق فرو مي روم
پي نوشت:اين ماجرا به طور متوسط هر دوسه هفته يكبار تكرا ر مي شود
Thursday, December 13, 2007
هايدگر هم عاشق مي شود
همه ی ما پیش از
پيش از اينكه آب را بنويسيم نسبت به آن معرفت داشتيم پيش از آنكه سارتر بپرسد
در ترسيم و توصيف حال و وضع آدمي نمي توان كثرت و تعداد وجدان ها را از نظر دور داشت اما چرا و به چه صورت بايد براي ديگري جا و محل قائل شد؟
ما ديگري را درك كرده بوديم درست زماني كه داشتيم دست بچه اي ديگر به معناي اينكه يكي غير از ماست را مي گرفتيم تا با او ماشين بازي و يا عروسك بازي كنيم ويا زماني كه موهاي بچه ي ديگري را مي كشيديم و فرار مي كرديم و همچنان كه مي دويديم از صداي جيغش لذت مي برديم وقتي سارتر شرمندگي و ديگري و نسبت اين دو را فيلسوفانه به تصوير مي كشيد و مي نوشت
شرم نيز التفاتي است و راجع به متعلقي چه شرم داشتن شرم داشتن از چيزي است تصور ساده ي شرم مستلزم وجود يك ناظر بيگانه است شرم من از خود در برابر كسي است و از خود چنانكه در نظر ديگري مي آيم
همه ي ما اين تجربه را از زمانيكه به زور از ما مي خواستند جلوي چشم ديگري ها شعر يه توپ دارم قلقليه را بخوانيم تا به امروز بارها و بارها و بارها بارها زيسته ايم و درك كرده ايم اما خيلي سالها پس از تجربه ي يه توپ دارم قلقليه با سارتر فهميديم كه
نگاه ديگري امري نيست كه من آن را در ميان اشيا قوام بخش جهان ادراك كنم من چشم هاي او را ادراك مي كنم نه نگاهش را اما اين احساس را دارم كه به من نگاه مي كنند
راستش نه در توضيح كامنت اين دوست عزيز اين سخنان به ذهنم رسيده كه خيلي پيشتر با آن در گير شدم درست زماني كه حرف هاي هايدگر را نمي فهميدم و احساس مي كردم هايدگر همه ي عمرش صرف چه دغدغه هاي پيچيده اي بوده وقتي در گوشه اي كز كرده و نوشته است
تا جايي كه اگزيسنس دازاين تعين مي يابد تحليل انتو لوژيك اين موجود هماره به التفاتي به جانب اگزيستانسيال نياز دارد اما چنين چيزي را همچون دريافت وجود و موجود مي فهميم كه وجود مي يابد
ومن كه تازه وارد دنياي فلسفه شده بودم فكر مي كردم اين مرد و همه ي فيلسوفاني از اين دست تمام زندگي شان را قلم به دست در گوشه ي كتابخانه شان كز كرده بودند و بعد هم در همان گوشه دار فاني را وداع گفتند
تا اينكه كاملا تصادفي با كتاب هانا آرنت و مارتين هايدگر آشنا شدم اول كتاب را با دهان باز و چشم هاي گرد شده مي خواندم به قول مترجمِ كتاب صحبت از دو فيلسوف عاقل زمانه است دو فيلسوفي كه يكي فاشيست مسلك و ديگري دقيقا ضد آن است و اينكه چگونه عشق اين دو را به مدت نيم قرن دلباخته ي پيچش مو و اشارت ابرو مي كند
و منِ فلسفه زده فهميدم كه همه ي آدمها پيش از آنكه فيلسوف پزشك استاد معلم راننده ي تاكسي بنا بقال روشنفكر نويسنده شاعر ..................باشند انسان اند با تجربه هاي خيلي شخصي كه در هيچ كلاسي نمي توان پيدايش كرد
پي نوشت يك: مي دانم مي فهمم و مي بينم آدم آكادميك با حاشيه آكادميك يعني چه اما من خودم هستم با همه ي ابعاد روحي و رواني ام
پي نوشت دو: تذكر اين دوست عزيز را مي فهمم چون همه ي آدم ها ا زديدگاه مشترك و فهم مشترك و برداشت هاي مشترك برخوردار نيستند به تعداد آدمها تفسير وجود دارد و هر حرفي هم قابل گفتن نيست
پي نوشت سه: به اينكه همه ي ما آدمها نبايد تك بعدي بار بياييم ايمان دارم شايد بعد ها مفصل تر پستي درباره اش نوشتم
پي نوشت چهار: من مطئنم اين دوست عزيز به همه ي چيز هايي كه نوشته ام بيش از من آگاه است و در جواب من خواهد گفت خيلي چيز هارا نبايد گفت اما چون دوست دارم تعداد بيشتري از مردم بدانند كه ما بايد به ابعاد مختلف روحي مان بپردازيم و همه را با هم پرورش دهيم تا دست كم انساني تك بعدي نباشيم چاره اي از نوشتن ندارم
در ترسيم و توصيف حال و وضع آدمي نمي توان كثرت و تعداد وجدان ها را از نظر دور داشت اما چرا و به چه صورت بايد براي ديگري جا و محل قائل شد؟
ما ديگري را درك كرده بوديم درست زماني كه داشتيم دست بچه اي ديگر به معناي اينكه يكي غير از ماست را مي گرفتيم تا با او ماشين بازي و يا عروسك بازي كنيم ويا زماني كه موهاي بچه ي ديگري را مي كشيديم و فرار مي كرديم و همچنان كه مي دويديم از صداي جيغش لذت مي برديم وقتي سارتر شرمندگي و ديگري و نسبت اين دو را فيلسوفانه به تصوير مي كشيد و مي نوشت
شرم نيز التفاتي است و راجع به متعلقي چه شرم داشتن شرم داشتن از چيزي است تصور ساده ي شرم مستلزم وجود يك ناظر بيگانه است شرم من از خود در برابر كسي است و از خود چنانكه در نظر ديگري مي آيم
همه ي ما اين تجربه را از زمانيكه به زور از ما مي خواستند جلوي چشم ديگري ها شعر يه توپ دارم قلقليه را بخوانيم تا به امروز بارها و بارها و بارها بارها زيسته ايم و درك كرده ايم اما خيلي سالها پس از تجربه ي يه توپ دارم قلقليه با سارتر فهميديم كه
نگاه ديگري امري نيست كه من آن را در ميان اشيا قوام بخش جهان ادراك كنم من چشم هاي او را ادراك مي كنم نه نگاهش را اما اين احساس را دارم كه به من نگاه مي كنند
راستش نه در توضيح كامنت اين دوست عزيز اين سخنان به ذهنم رسيده كه خيلي پيشتر با آن در گير شدم درست زماني كه حرف هاي هايدگر را نمي فهميدم و احساس مي كردم هايدگر همه ي عمرش صرف چه دغدغه هاي پيچيده اي بوده وقتي در گوشه اي كز كرده و نوشته است
تا جايي كه اگزيسنس دازاين تعين مي يابد تحليل انتو لوژيك اين موجود هماره به التفاتي به جانب اگزيستانسيال نياز دارد اما چنين چيزي را همچون دريافت وجود و موجود مي فهميم كه وجود مي يابد
ومن كه تازه وارد دنياي فلسفه شده بودم فكر مي كردم اين مرد و همه ي فيلسوفاني از اين دست تمام زندگي شان را قلم به دست در گوشه ي كتابخانه شان كز كرده بودند و بعد هم در همان گوشه دار فاني را وداع گفتند
تا اينكه كاملا تصادفي با كتاب هانا آرنت و مارتين هايدگر آشنا شدم اول كتاب را با دهان باز و چشم هاي گرد شده مي خواندم به قول مترجمِ كتاب صحبت از دو فيلسوف عاقل زمانه است دو فيلسوفي كه يكي فاشيست مسلك و ديگري دقيقا ضد آن است و اينكه چگونه عشق اين دو را به مدت نيم قرن دلباخته ي پيچش مو و اشارت ابرو مي كند
و منِ فلسفه زده فهميدم كه همه ي آدمها پيش از آنكه فيلسوف پزشك استاد معلم راننده ي تاكسي بنا بقال روشنفكر نويسنده شاعر ..................باشند انسان اند با تجربه هاي خيلي شخصي كه در هيچ كلاسي نمي توان پيدايش كرد
پي نوشت يك: مي دانم مي فهمم و مي بينم آدم آكادميك با حاشيه آكادميك يعني چه اما من خودم هستم با همه ي ابعاد روحي و رواني ام
پي نوشت دو: تذكر اين دوست عزيز را مي فهمم چون همه ي آدم ها ا زديدگاه مشترك و فهم مشترك و برداشت هاي مشترك برخوردار نيستند به تعداد آدمها تفسير وجود دارد و هر حرفي هم قابل گفتن نيست
پي نوشت سه: به اينكه همه ي ما آدمها نبايد تك بعدي بار بياييم ايمان دارم شايد بعد ها مفصل تر پستي درباره اش نوشتم
پي نوشت چهار: من مطئنم اين دوست عزيز به همه ي چيز هايي كه نوشته ام بيش از من آگاه است و در جواب من خواهد گفت خيلي چيز هارا نبايد گفت اما چون دوست دارم تعداد بيشتري از مردم بدانند كه ما بايد به ابعاد مختلف روحي مان بپردازيم و همه را با هم پرورش دهيم تا دست كم انساني تك بعدي نباشيم چاره اي از نوشتن ندارم
Wednesday, December 12, 2007
...........
بعضي آدمها را مي گريي
بعضي آدمها را مي خندي
بعضي آدمها را مي شنوي
بعضي آدمها را صدايي
بعضي آدمها را مي بيني
بعضي آدمها را مي فهمي
بعضي آدمها را نمي فهمي
بعضي آدمها را مي فهمي
كه نمي فهمي
بعضي آدمها را نمي فهمي
كه مي فهمي
بعضي آدمها را مي داني
بعضي آدمها را نمي داني
بعضي آدمها را مي خواهي
بعضي آدمها را نمي خواهي
بعضي آدمهارامي خواني
بعضي آدمها را نمي خواني
بعضي آدمها را مي گويي
بعضي آدمها را نمي گويي
بعضي آدمها را آهي
بعضي آدمها را مي نويسي
بعضي آدمها را نمي نويسي
بعضي آدمها را فريادي
بعضي آدمها را سكوتي
بعضي آدمها را مي ترسي
بعضي آدمها را امني
بعضي آدمها را مي گذري
بعضي آدمها را مي ماني
بعضي آدمها را عاشقي
بعضي آدمها را متنفري
بعضي آدمها را ستايشي
بعضي آدمها را سرزنشي
بعضي آدمها را خميازه اي
بعضي آدمها را نشاطي
بعضي آدمها را شاعري
اما تنها
يكي از آدمها را زندگي مي كني
بعضي آدمها را مي خندي
بعضي آدمها را مي شنوي
بعضي آدمها را صدايي
بعضي آدمها را مي بيني
بعضي آدمها را مي فهمي
بعضي آدمها را نمي فهمي
بعضي آدمها را مي فهمي
كه نمي فهمي
بعضي آدمها را نمي فهمي
كه مي فهمي
بعضي آدمها را مي داني
بعضي آدمها را نمي داني
بعضي آدمها را مي خواهي
بعضي آدمها را نمي خواهي
بعضي آدمهارامي خواني
بعضي آدمها را نمي خواني
بعضي آدمها را مي گويي
بعضي آدمها را نمي گويي
بعضي آدمها را آهي
بعضي آدمها را مي نويسي
بعضي آدمها را نمي نويسي
بعضي آدمها را فريادي
بعضي آدمها را سكوتي
بعضي آدمها را مي ترسي
بعضي آدمها را امني
بعضي آدمها را مي گذري
بعضي آدمها را مي ماني
بعضي آدمها را عاشقي
بعضي آدمها را متنفري
بعضي آدمها را ستايشي
بعضي آدمها را سرزنشي
بعضي آدمها را خميازه اي
بعضي آدمها را نشاطي
بعضي آدمها را شاعري
اما تنها
يكي از آدمها را زندگي مي كني
Tuesday, December 11, 2007
Sunday, December 09, 2007
بدون شرح
مي خواستم وارد جي ميل شوم حواسم نبود كه فونتم را انگليسي كنم همان طور كه سرم پايين بود تايپ كردم و انگشتم را با سرعت رو ي كليد اينتر گذاشتم اما پس از چند ثانيه نگاهم به بالاي صفحه افتاد كه تايپ شده بود
لئشهم.زخئ
تا به خودم بيايم صفحه اي باز شده بود كه نوشته بود
آموزش كامل لئشهم.زخئ
لئشهم.زخئ
تا به خودم بيايم صفحه اي باز شده بود كه نوشته بود
آموزش كامل لئشهم.زخئ
Saturday, December 08, 2007
Friday, December 07, 2007
باورِ سوسكِ سياهِ دلبر
يكي از ويژگي هاي شخصيتِ داستان و عامل اصلي جذابيت داستان باور پذيري شخصيت است چه بسا شخصيتي در عالم واقع وجود داشته باشد اما به محض ورود به عالم داستان باور پذير نباشد و شخصيتي وجود خارجي نداشته باشد اما از رهگذر تخيل در داستان آنچنان باور پذير با شد كه يادمان برود اصلا وجود خارجي نداشته است يا اگر دارد اينگونه نيست يكي از شخصيت هاي داستاني كه همواره باور پذيريش برايم جالب توجه بوده شخصيت قديمي و دوست داشتني خاله سوسكه است خاله سوسكه زني دلبر مغرور زيبا كه حاضر نيست زن هركسي هم بشود شخصيتي كه روايت هاي گوناگوني از او شده است جديد ترين روايت ها در مورد او اين است كه از كار خانه خسته شده است و مي خواهد برود تا همدون تابشود زن مش رمضون اما در روايت هاي قديمي تر انگاري كه كارش فقط و فقط دلبري است و به دنبال عاشق پيشه اي اگرچه آس و پاس مي گردد روايتي كه از يك سوسك سياه داده مي شود و توصيفاتي كه از او مي شود آنچنان روايتي است كه خواننده يادش مي رود كه سخن درباره ي سوسك سياهي است كه كمتر كس و يا به عبارت بهتر متاسفانه يا خوشبختانه كمتر زني است كه با ديدنش جيغ بنفش نكشد و با دمپايي و جارو و هر آنچه كه دم دستش است تا جايي كه جادارد له و لورده اش نكرده باشد چه كسي باور مي كند اين جنازه ي له و لورده ي پخش زمين كه ذره اي اميد به نجاتش نيست به طرز دلبرانه اي در داستان جان مي گيرد و در وصف خود مي گويد
دو زولفونم سيايه
دو دندونم طلايه
دو تا عاشق دارم
يكيش تو رايه
شليتم كه كوتايه
دو چشم نرگسم كار خدايه
و بعد از مادرش بگويد كه به كس كسانش نمي دهد و موش كه به اندازه ي خاله سوسكه سرنوشتش با مرگ به فجيع ترين شكل گره خورده از راه مي رسد و آواز سر مي دهد كه
عاشقم عاشق بي دلم من
دلت كجاست
فنا شد فناي اون چشا شد
كدوم چش
همون چش كه خوابو برده
كدوم خواب
و در نهايت اين دو شخصيت كه در عالم واقع فقط به كار كشتن مي آيند با وصلشان ما را سرشار از لذت و شعف مي كنند
پي نوشت: راستش داستاني خواندم كه همه ي شخصيت هاي آن اگرچه واقعي اما باور پذير نبودند خاله سوسكه هم مدت ها بود فكرم را مشغول كرده بود و هر دو در وبلاگم بهم رسيدند
دو زولفونم سيايه
دو دندونم طلايه
دو تا عاشق دارم
يكيش تو رايه
شليتم كه كوتايه
دو چشم نرگسم كار خدايه
و بعد از مادرش بگويد كه به كس كسانش نمي دهد و موش كه به اندازه ي خاله سوسكه سرنوشتش با مرگ به فجيع ترين شكل گره خورده از راه مي رسد و آواز سر مي دهد كه
عاشقم عاشق بي دلم من
دلت كجاست
فنا شد فناي اون چشا شد
كدوم چش
همون چش كه خوابو برده
كدوم خواب
و در نهايت اين دو شخصيت كه در عالم واقع فقط به كار كشتن مي آيند با وصلشان ما را سرشار از لذت و شعف مي كنند
پي نوشت: راستش داستاني خواندم كه همه ي شخصيت هاي آن اگرچه واقعي اما باور پذير نبودند خاله سوسكه هم مدت ها بود فكرم را مشغول كرده بود و هر دو در وبلاگم بهم رسيدند
Wednesday, December 05, 2007
هنر آموختن سكوت (1)ـ
دكتر عبدالكريم سروش
وقتي كه سكوت مي كني به فرض كه از ناحيه ي اين سكوت زياني به تو برسد تلافي و جبران اين زيان آسانتر است از تلافي و جبران زيان سخن گفتن آدمي در مقام سخن گفتن احتمال لغزش بيشتر دارد تادر مقام خاموشي و سكوت لذا تدارك اين از تدارك آن آسانتر است براي اينكه آنچه در ظرف است محفوظ تر بماندد بايد در ظرف را محكم تر بست يكي از اوصاف پارسايان آن است كه سخن صواب مي گويند و كلام ناروا از دهان آنها نقل نمي شود و تقوا هيچ وقت به مرحله ي سود بخشي نميرسد مگر اينكه با حفظ زبان توام باشد ايمان كسي استقامت نمي پذيرد مگر اينكه دل او استقامت بپذيرد و دل كسي استقامت نمي پذيرد مگر اينكه زبان او استقامت بپذيرد يكي از علائم مهم اين است كه كلام آدمي بيش از علم و عمل او نباشد لاف علمي و يا لاف عملي نزند چنان سخن نگويد كه مستمعين بپندارند كه او چيزهايي مي داند كه در واقع نمي داند يا كار هايي مي كند كه در واقع نمي كند هميشه گفته ي آدمي به اندازه علم يا عمل او بايد باشد همه ي اينها معني در بند كردن زبان را دارد هيچ چيزي براي زنداني كردن شايسته تر از زبان نيست سرّ اين معنا هم روشن است ما شايد در طول روز و بيش از هر چيزي زبانمان را مصرف مي كنيم ما حيوان ناطقيم اگرچه گفته اند ناطق به معناي عاقل اما مهمترين تجلي عقل ما در زبانمان است رابطه ي ما با زيد و عمر برقراري زندگي انساني به نحوي كه امروزه داريم قطعا به تناسب زباني است كه ما داريم هرچه كاربرد زبان كمتر باشد زندگي كوچك ترودايره ي آن تنگ تر خواهد شد به همين دليل كه اين همه ما به كاربرد زبان ملزميم و با كلام آميخته ايم بيشترين لغزش هاي ما در همين جا پيدا خواهد شد اين همه آفت كه براي اين عضو در كتاب هاي اخلاق نام برده اند نشان از اهميت آن دارد با زبان مي توان دروغ گفت مي توان غيبت كرد مي توان افترا زد مي توان تملق گفت مي توان عيب جويي كرد اسرار اين و آ» را فاش كرد و بسياري آفات و كمتر كسي است كه به يكي يا چند تا از اينها مبتلا نباشد تازه آنها كه مواظبت و مراقبت دارند مبتلا هستند چه جاي آنها كه پاك زمام اختيار خودشان را به دست زبان داده اند تازه اينها گناهاني است كه آدمي با زبان مي كند و فقه به گناه بودن آنها گواهي مي دهد چيز هاي ديگري است كه به لحاظ حكم فقهي محرم محسوب نشوند اما به لحاظ اخلاقي مذموم شمرده مي شوند يعني فضولي كردن يعني به كار ديگران كار داشتن يعني از چيز هايي كه به آدمي مربوط نيست پرسيدن جست و جو كردن اين كار شا يد حرام شرعي محسوب نشود اما قطعا به لحاظ اخلاقي قبيح است و مذموم است به كار مردم كار داشتن در جايي كه آدمي نبايد چيزي بگويد اظهار نظر كردن فضل فروشي كردن فخر فروشي كردن سخن زائد گفتن تمام اينها آفاتي است كه از زبان بر مي خيزد و نه تنها خود آأمي را بلكه جمعي را به آفت مي اندازد ما بيشتر از ناحيه سخن گويان زيان ديده ايم؟ يا از ناحيه ي كساني كه لب فرو بسته اند و چيزي نگفته اند مسلما چنين است تلافي و زياني كه آدمي از ناحيه ي سكوت مي برد بسيار آسانتر از تلافي و زياني است كه آدمي از ناحيه گفتن مي برد از علائم و نشانه هاي روح هاي بزرگ بوده است كه قدرت بر سكوت داشتند و توانستند بر لب خودشان مهر بنهند و به امري كه به آنها مربوط نيست نپردازند و دنبال اظهار نظر هاي بي وجه و بيهوده نروند خود طعن زدن داوري هاي بي جا كردن در اموري كه به آدمي مربوط نيست وارد شدن چقدر آفات شخصي و اجتماعي مي آفريند كه گاهي حقيقتا قابل جبران نيست
دكتر عبدالكريم سروش
وقتي كه سكوت مي كني به فرض كه از ناحيه ي اين سكوت زياني به تو برسد تلافي و جبران اين زيان آسانتر است از تلافي و جبران زيان سخن گفتن آدمي در مقام سخن گفتن احتمال لغزش بيشتر دارد تادر مقام خاموشي و سكوت لذا تدارك اين از تدارك آن آسانتر است براي اينكه آنچه در ظرف است محفوظ تر بماندد بايد در ظرف را محكم تر بست يكي از اوصاف پارسايان آن است كه سخن صواب مي گويند و كلام ناروا از دهان آنها نقل نمي شود و تقوا هيچ وقت به مرحله ي سود بخشي نميرسد مگر اينكه با حفظ زبان توام باشد ايمان كسي استقامت نمي پذيرد مگر اينكه دل او استقامت بپذيرد و دل كسي استقامت نمي پذيرد مگر اينكه زبان او استقامت بپذيرد يكي از علائم مهم اين است كه كلام آدمي بيش از علم و عمل او نباشد لاف علمي و يا لاف عملي نزند چنان سخن نگويد كه مستمعين بپندارند كه او چيزهايي مي داند كه در واقع نمي داند يا كار هايي مي كند كه در واقع نمي كند هميشه گفته ي آدمي به اندازه علم يا عمل او بايد باشد همه ي اينها معني در بند كردن زبان را دارد هيچ چيزي براي زنداني كردن شايسته تر از زبان نيست سرّ اين معنا هم روشن است ما شايد در طول روز و بيش از هر چيزي زبانمان را مصرف مي كنيم ما حيوان ناطقيم اگرچه گفته اند ناطق به معناي عاقل اما مهمترين تجلي عقل ما در زبانمان است رابطه ي ما با زيد و عمر برقراري زندگي انساني به نحوي كه امروزه داريم قطعا به تناسب زباني است كه ما داريم هرچه كاربرد زبان كمتر باشد زندگي كوچك ترودايره ي آن تنگ تر خواهد شد به همين دليل كه اين همه ما به كاربرد زبان ملزميم و با كلام آميخته ايم بيشترين لغزش هاي ما در همين جا پيدا خواهد شد اين همه آفت كه براي اين عضو در كتاب هاي اخلاق نام برده اند نشان از اهميت آن دارد با زبان مي توان دروغ گفت مي توان غيبت كرد مي توان افترا زد مي توان تملق گفت مي توان عيب جويي كرد اسرار اين و آ» را فاش كرد و بسياري آفات و كمتر كسي است كه به يكي يا چند تا از اينها مبتلا نباشد تازه آنها كه مواظبت و مراقبت دارند مبتلا هستند چه جاي آنها كه پاك زمام اختيار خودشان را به دست زبان داده اند تازه اينها گناهاني است كه آدمي با زبان مي كند و فقه به گناه بودن آنها گواهي مي دهد چيز هاي ديگري است كه به لحاظ حكم فقهي محرم محسوب نشوند اما به لحاظ اخلاقي مذموم شمرده مي شوند يعني فضولي كردن يعني به كار ديگران كار داشتن يعني از چيز هايي كه به آدمي مربوط نيست پرسيدن جست و جو كردن اين كار شا يد حرام شرعي محسوب نشود اما قطعا به لحاظ اخلاقي قبيح است و مذموم است به كار مردم كار داشتن در جايي كه آدمي نبايد چيزي بگويد اظهار نظر كردن فضل فروشي كردن فخر فروشي كردن سخن زائد گفتن تمام اينها آفاتي است كه از زبان بر مي خيزد و نه تنها خود آأمي را بلكه جمعي را به آفت مي اندازد ما بيشتر از ناحيه سخن گويان زيان ديده ايم؟ يا از ناحيه ي كساني كه لب فرو بسته اند و چيزي نگفته اند مسلما چنين است تلافي و زياني كه آدمي از ناحيه ي سكوت مي برد بسيار آسانتر از تلافي و زياني است كه آدمي از ناحيه گفتن مي برد از علائم و نشانه هاي روح هاي بزرگ بوده است كه قدرت بر سكوت داشتند و توانستند بر لب خودشان مهر بنهند و به امري كه به آنها مربوط نيست نپردازند و دنبال اظهار نظر هاي بي وجه و بيهوده نروند خود طعن زدن داوري هاي بي جا كردن در اموري كه به آدمي مربوط نيست وارد شدن چقدر آفات شخصي و اجتماعي مي آفريند كه گاهي حقيقتا قابل جبران نيست
ادامه دارد
Saturday, December 01, 2007
درس گفتارهای دکتر سجودی: جلسه ی سوم
ويتگنشتاين ديدگاهش در تعارض با راسل است چون راسل معتقد است كه فلسفه مي تواند مثل يك علم عمل كند و متكي بر نظريه پردازي باشد نظريه به عنوان يك اصل كلي بنيادين جهانشمول درباره چيزي كه يك علت بنيادين دارد كه بر كار برانش نامكشوف است اما ويتگنشتاين معتقد است نظريه ابزار مناسبي براي فلسفه و حوزه علوم انساني نيست راسل مي نويسد
هر فلسفه ي علمي ا زقبيل آنچه من به توصيه اش تمايل دارم آرام آرام شبيه علوم ديگر به صورت پاره پاره و موقت در خواهد آمد قبل از هر چيز خواهد توانست فرضيه هايي بنا نهد كه حتي اگر كاملاً هم صحيح نباشد پس از اصلاحات لازم مفيد واقع خواهند شد اين امكان نزديك شدن تدريجي به حقيقت بيش از هر چيزي منشاء اصلي پيروزي ها ي علم بوده است وانتقال اين امكان به فلسفه زمينه ساز پيشرفت در روش است كه در اهميت آن هيچ جاي ترديد نيست
ويتگنشتاين با اين ديدگاه مخالفت مي كند و معتقد است در اين ديدگاه تفاوت هاي بين فلسفه و علوم طبيعي ناديده گرفته شده است
اعمال انساني چه تفاوتي با رويدادهاي طبيعي دارد؟
وقتي آب در صد درجه مي جوشد هيچ نيتي در جوشيدن آب وجود ندارد كه وقتي هم اراده كند نجوشد.پديده اي از روابط علت ومعلولي است علم هم ابزار هاي مناسب را در اختيار دارد از جمله نظريه نظريه تئوري مولكولي اما در مطالعات انساني ما با نيت سرو كار داريم انسان مممكن است نيت به انجام كاري داشته باشد يا نداشته باشد.
ويتگنشتاين جمله ي آدم مجرد نمي تواند متاهل باشد را مثال مي زند از نظر او فلسفه ي ناب در اصل با نوعِ موضوعي كه در اين جمله نشان داده شده است يعني با چيزي سرو كار دارد كه قبل از هر نوع پژوهش تجربي مي توان در باره ي زبان دانست يعني مفهوم يا معناي واژه ها و عبارات و جمله ها .از نظر ويتگنشتاين فلسفه يك جور مطالعه زبان است فيلسوف كارش مطالعه معنا در زبان است بحث هايي كه تا امروز كرديم در نظر بگيريم پي خواهيم برد ويتگنشتاين در مطالعه انسان معتقد به رسيدن به يك حقيقت قابل دريافت با روش هاي تجربي و حقيقت جهانشمول نيست انسان را هستي مي داندكه از طريق زبان توليد معنا مي كند و كار فلسفه را مطالعه معناي زباني مي داند كه از جنس چيز ي نيست كه با پژوهش تجربي بتوان بررسي اش كرد ويتگنشتاين معتقد است معنا در نزدكاربرانش آشكار است و نياز به مكاشفه ندارد معنا مستقل است معنا در انتظار كشف از طريق روش هاي تجربي نيست.
از يك ديد با يك بحران مواجه مي شويم از ديد ويتگنشتاين مساله اي در پس معنا وجود ندارد بايد بتوانيم چگونگي كاركرد زبان را كشف كنيم كاربران زبان بر چگونگي آن تسلط دارند فلسفه با كاركردهاي زبان ما سرو كار دارد ديدگاه ويتگنشتاين در برابر راسل است يعني با آنچه كه از قبل در جاي خود است مسائل فلسفه ناشي از در غلطيدن معنا به بي معنايي است در غلطيدن معنا به بي معنايي چه وقت و كجا صورت مي گيرد و نه كشف حقيقت
زبان يك ابزار نيست يك جعبه ابزار است كنش هاي زباني محك صدق و كذب دريافت نمي دارند كنش و كاركرد گفتمان زباني است بحث صدق و كذب مطرح نيست بي معنايي آنچه ويتگنشتاين وظيفه فلسفه بيان مي كند جمله ي محاوره اي نگرفتي چي گفتي يعني تو قاعده بازي را بلد نيستي قاعده بازي اين نوع گفتمان از اين ديدگاه به تيتر روزنامه ها نگاه كنيد ما بازي رابرديم در يك تيتر سياسي است قبل از اينكه ارجاع به صدق و كذب در برنده شدن بازي باشد توصيف چيزي است يعني توصيف امور جهان
كاربران زبان مي دانند چه مي گويند
صيفه عقد كنش بياني است بحث صدق و كذب نيست به جايي و نا به جايي دستكاري قواعد بازي و شركت در بازي جديد با قواعد جديد
موضوع مورد مطالعه در علوم انساني داراي آگاهي است
موضوع مطالعه در علوم تجربي داراي آگاهي نيست
اعما ل انسان مبتني بر نيات است اما در علوم تجربي خبري از نيت نيست
هر فلسفه ي علمي ا زقبيل آنچه من به توصيه اش تمايل دارم آرام آرام شبيه علوم ديگر به صورت پاره پاره و موقت در خواهد آمد قبل از هر چيز خواهد توانست فرضيه هايي بنا نهد كه حتي اگر كاملاً هم صحيح نباشد پس از اصلاحات لازم مفيد واقع خواهند شد اين امكان نزديك شدن تدريجي به حقيقت بيش از هر چيزي منشاء اصلي پيروزي ها ي علم بوده است وانتقال اين امكان به فلسفه زمينه ساز پيشرفت در روش است كه در اهميت آن هيچ جاي ترديد نيست
ويتگنشتاين با اين ديدگاه مخالفت مي كند و معتقد است در اين ديدگاه تفاوت هاي بين فلسفه و علوم طبيعي ناديده گرفته شده است
اعمال انساني چه تفاوتي با رويدادهاي طبيعي دارد؟
وقتي آب در صد درجه مي جوشد هيچ نيتي در جوشيدن آب وجود ندارد كه وقتي هم اراده كند نجوشد.پديده اي از روابط علت ومعلولي است علم هم ابزار هاي مناسب را در اختيار دارد از جمله نظريه نظريه تئوري مولكولي اما در مطالعات انساني ما با نيت سرو كار داريم انسان مممكن است نيت به انجام كاري داشته باشد يا نداشته باشد.
ويتگنشتاين جمله ي آدم مجرد نمي تواند متاهل باشد را مثال مي زند از نظر او فلسفه ي ناب در اصل با نوعِ موضوعي كه در اين جمله نشان داده شده است يعني با چيزي سرو كار دارد كه قبل از هر نوع پژوهش تجربي مي توان در باره ي زبان دانست يعني مفهوم يا معناي واژه ها و عبارات و جمله ها .از نظر ويتگنشتاين فلسفه يك جور مطالعه زبان است فيلسوف كارش مطالعه معنا در زبان است بحث هايي كه تا امروز كرديم در نظر بگيريم پي خواهيم برد ويتگنشتاين در مطالعه انسان معتقد به رسيدن به يك حقيقت قابل دريافت با روش هاي تجربي و حقيقت جهانشمول نيست انسان را هستي مي داندكه از طريق زبان توليد معنا مي كند و كار فلسفه را مطالعه معناي زباني مي داند كه از جنس چيز ي نيست كه با پژوهش تجربي بتوان بررسي اش كرد ويتگنشتاين معتقد است معنا در نزدكاربرانش آشكار است و نياز به مكاشفه ندارد معنا مستقل است معنا در انتظار كشف از طريق روش هاي تجربي نيست.
از يك ديد با يك بحران مواجه مي شويم از ديد ويتگنشتاين مساله اي در پس معنا وجود ندارد بايد بتوانيم چگونگي كاركرد زبان را كشف كنيم كاربران زبان بر چگونگي آن تسلط دارند فلسفه با كاركردهاي زبان ما سرو كار دارد ديدگاه ويتگنشتاين در برابر راسل است يعني با آنچه كه از قبل در جاي خود است مسائل فلسفه ناشي از در غلطيدن معنا به بي معنايي است در غلطيدن معنا به بي معنايي چه وقت و كجا صورت مي گيرد و نه كشف حقيقت
زبان يك ابزار نيست يك جعبه ابزار است كنش هاي زباني محك صدق و كذب دريافت نمي دارند كنش و كاركرد گفتمان زباني است بحث صدق و كذب مطرح نيست بي معنايي آنچه ويتگنشتاين وظيفه فلسفه بيان مي كند جمله ي محاوره اي نگرفتي چي گفتي يعني تو قاعده بازي را بلد نيستي قاعده بازي اين نوع گفتمان از اين ديدگاه به تيتر روزنامه ها نگاه كنيد ما بازي رابرديم در يك تيتر سياسي است قبل از اينكه ارجاع به صدق و كذب در برنده شدن بازي باشد توصيف چيزي است يعني توصيف امور جهان
كاربران زبان مي دانند چه مي گويند
صيفه عقد كنش بياني است بحث صدق و كذب نيست به جايي و نا به جايي دستكاري قواعد بازي و شركت در بازي جديد با قواعد جديد
موضوع مورد مطالعه در علوم انساني داراي آگاهي است
موضوع مطالعه در علوم تجربي داراي آگاهي نيست
اعما ل انسان مبتني بر نيات است اما در علوم تجربي خبري از نيت نيست
Subscribe to:
Posts (Atom)