چیزهایی که ما دربارهی نامهربانی و خشونت میگوییم انگار فقط برای خودمان و در یک جمع کوچک معنادار است. تو گویی اخلاق و نوعدوستی فقط در یک حوزهی خیلی خیلی خیلی کوچک معنادار میشود. وقتی خشونت و نامهربانی آنقدر گسترده میشود که سایهاش بر سر عالم سنگینی میکند، احساس میکنم دیگر نمیشود دم از شعارهای زیبای مهربانی و اخلاق زد. داعش را میگویم... خام خیالی است که تصور میکنم چرا نمیفهمند چقدر کارشان زشت و غیر عقلانی است، چرا این همه احمقاند که حماقتشان باید گریبانِ کسانی را بگیرد که از زندگی چیز زیادی نمیخواهند جز یک زندگی آرام و اخلاقی و خوب در کنار یک خانوادهی خوب و مهربان... لجم میگیرد از اینکه عالم دست یک مشت زباننفهمِ احمق است و یک عالمه آدم مهربان قربانی این نامهربانی هستند.
پ.ن: یک بار حضور این زبان نفهمهای لعنتی را بغل گوشم حس کردم و با همهی وجود تمام حسهای بد عالم ریخت توی وجودم... نفرت، ترس، ناامیدی، عجز، که همهاش میرسید به مرگ...
No comments:
Post a Comment