ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, December 06, 2015

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می‌رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
می‌نشینی رو‌به‌رویم، خستگی در می‌کنی
چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟
باز می‌خندم که خیلی، گرچه می‌دانی که نیست
شعر می‌خوانم برایت واژه‌ها گل می‌کنند
یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می‌دوزم به چشم‌ات می‌شود آیا کمی
دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می‌شود با بغض می‌‌گویم نرو
پیش پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست
می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود 
باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست
رفته‌ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

۵ آذر ۹۴ پنج‌شنبه

۱۴
پ.ن: چه پنج‌شنبه‌ی نازنینی

No comments: