گاه پنهان شده در تیرگی اعماق است
گاه عریان شده در آینهی انفاق است
نفساش انفس و آتشزنهی اشراق است
غم قرار دل پر مشغلهی عشاق است
عشق ورزیدم و گفتم هنر آموختهام
کیمیای بدل مس به زر آموختهام
معنی فایده را در ضرر آموختهام
بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام
عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است
اینکه در دل سر پیری تب ساغر دارم
هر چه دارم همه از مشرب ساغر دارم
پیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم
لب ساقی به دعا گویی من مشتاق است
خاک صحرای تو را گریه کنان بوسه زدم
بر لب خسرو شیرین دهنان بوسه زدم
جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبهی مست شدن، اخلاق است
چه بلایی است که غم بر سر عمر آورده است
ناگهان پیک اجل بر در عمر آورده است
باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است
۱۶