ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, September 06, 2010

کتابخانه ی شخصی


-->
با مولانا شروع کردم شعر را می گویم کتابی بود با جلد قهوه ای و کرم یادم نیست چند ساله بودم ولی آنقدر کتاب را ازکتابخانه ی پدرم برداشتم و خواندم و گذاشتم سرجایش که وابسته اش شدم یک روز کتاب را برداشتم و خواندم و دیگر سرجایش نگذاشتم پدرم هم هیچ وقت نگفت کتابم را پس بده همیشه در راستای نظمی که دارد و زبانزد خاص و عام است می گفت هر چی و برمی داری بذار سرجاش اما درباره ی کتاب نگفت با اینکه سالهای بعد از آن انواع و اقسام غزلیات و مثنوی را در طرح ها و رنگ های متفاوت خریدم اما این کتاب را جور دیگری دوست دارم چون یادآور روزهایی است که من خیلی کوچک بودم اما پر بودم از مولوی و با او به وجد و رقص در می آمدم همان روزهایی که دیگر کتاب را سرجایش نگذاشتم با خط بچهگانهای در گوشهی صفحهی اول نوشته ام فائزه رودی کتابخانهی شخصی کتاب شمارهی دو ... و یک امضای قاطی پاتی هم پایینش زده ام که بیشتر تقلید ناشیانه ی امضای پدرم است البته بیشتر خط خطی است تا امضا کتابخانهی شخصی را هم به تقلید از پدرم اول همهی کتاب های بچگیم نوشته ام روی مُهر پدرم که اول همه ی کتاب هایش بود حک شده بود: کتابخانه ی شخصی من اما در آن سن و سال و قد و قواره کتابخانه ی مستقلی نداشتم که از آن خود خودم باشد. اما کتاب بسیار داشتم هر بار که پدرم به هر سه تای ما پول می داد می دویدیم سمت کتابفروشی نزدیک منزل بیشتر هم آثار ژول ورن و تولستوی و مارک تواین را دنبال می کردیم یادم می آید کتاب هاکلبرفین را که خریدیم کتاب را که باز کردم جمله ی اولش این بود اگر شما ماجراهای تام سایر را نخوانده باشید مرا نمی شناسید کتاب را بستم چون حرف هاکلبرفین را حسابی جدی گرفتم موضوع را با برادرانم در میان گذاشتم باقی مانده ی پول کتاب هایمان را روی هم گذاشتیم و تام سایر را خریدیم و این کتاب سه مالک داشت اما الان در کتابخانه ی من است بیشتر از همه ی شخصیت های داستان ها عاشق مارکوپولو بودم زمان جنگ جو گیر شدم و کتاب های آن زمان به غیر از پنج شش تا از آنها را با دست های کوچکم تقدیم کتابخانه کردم نمی دانم چرا به محض اینکه کتاب ها را دادم دلم برای کتاب هایم و بیشتر از همه مارکوپولو تنگ شد می خواستم به کتابداری که هی دست می کشید روی سرم بگویم مارکوپولویم را پس بده اما نگفتم چند کتابی هم که از دوران کودکیم برایم مانده است دلیلش فقط جلد گالینگور و عکس های زیبای روی جلد بود هیچ وقت آنقدر ها هم فداکار نشدم که از داشته های قشنگم بگذرم وقتی کتاب هایم بیشتر و جدی تر شد و آنقدرشد که بتوانم کتابخانه بخرم دو نوع مُهر هم درست کردم دو نوع متفاوت اما باز هم به یاد کپی برداریِ کودکی-فرهنگی از پدرم روی یکی از مُهرها حک کردم: کتابخانه ی شخصی

No comments: