ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, September 01, 2010

وزنِ بودن

وقتی با آدم ها درباره ی خودشان حرف می زنی خود خودشان چشم هایشان برق می زند بارها تجربه کرده ام هفته ی گذشته قدری زودتر رسیدم باشگاه مدیر باشگاه خانومی است به اسم مهناز کارش درباشگاه بسیار است کلاس های ایروبیک، حرکات موزون، و جلسه های لاغری ازصبح تا شب مشغول است خلاصه وقتی رسیدم پشت میزش نشسته بود وطراحی می کرد گفتم مهناز جون کلاس می ری گفت یه زمانی می رفتم وقتی جوون بودم ولی کار خونه وکار باشگاه و کار بچه ها روی سرم هوار بود نتونستم برم و بعد کلی در باره ی طرحش صحبت کردیم راجع به سیاه قلم و رنگ راجع به تمرین های خودش و تشویقش کردم که ساعتی از روز خودش را ملزم کند که برای خودش باشد و فقط طراحی کند شاید اگر سوال بعدی ام این بود که وا چرا نرفتی شوهرت سختگیر بود؟ نمیذاشت بری؟ جهتِ فلش به سمت فضولی و حرف های کسالت بار می رفت که تا جایی که جا دارد از این نوعش فراری ام مهناز خانوم خیلی صحبت کرد این درحالی است که درتمام مدتی که باشگاه می رفتم در حد سلام و احوالپرسی با او صحبت می کردم بارها این تجربه راداشته ام وقتی با آدم هادرباره ی خودشان صحبت می کنی حتی نه درباره ی بچه هایشان خانه شان همسرشان شغلشان و.....چون اینها هم جزو خود آدم نیستند درباره ی آرزوهایشان شسکت هایشان نحوه ی بودنشان ناکامی هایشان و تجربه هایی که برای خودخودشان است شادی زیر پوستشان می رود به وجد می آیند چهره شان گلگون می شود و چشم هایشان برق می زند شادم وقتی ناخودآگاه با آدم های اطرافم از کل عالم خصوصی و عمومی شان درباره ی عالم خودشان حرف می زنم و می توانم به جای سوال های روزمره ای که همه می پرسند و جواب هایش کسالت بار است از چیزهایی بپرسم که خود آدم ها هم تصور نمی کنند مهم است اما وقتی درباره اش حرف می زنند به وجد می آیند . آدم ها به مرور زمان خودشان هم خودشان را از یاد می برند حس خیلی خوبی دارم وقتی آدم ها را به روی خودشان می آورم

No comments: