ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, August 07, 2010

عشق می کشد ما را بی گمان و آهسته

عشق می کشد ما را بی گمان و آهسته
مرگ می برد ما راسرگران و آهسته
دست روزگار غم با زبان شیرینی
زهر می دهد ما را مهربان و آهسته
می برد دل ما را، می ستاند از ما جان
آنچنان و اینگونه، این و آن آهسته
بهروز قزلباش

2 comments:

soodeh said...

،حیفه!انقدتلخ فکر نکن
گلم از خود رهیدن را بیاموز
به سر منزل رسیدن را بیاموز
مجال تنگ و راهی دور در پیش
به پاهایت دویدن را بیاموز
زمین بی عشق خاکی سرد و مرده است
به قلب خود تپیدن را بیاموز
جهان جولنگهی همواره زیباست
به چشمت خوب دیدن را بیاموز
بیاموز ، آفریدندت توانا
توانا! آفریدن را بیاموز
جهان طعم شراب کهنه دارد
به لبهایت چشیدن را بیاموز
تو اهل آسمانی ای زمینی
به بال خود پریدن را بیاموز
صدایت میکنند از عالم عشق
به گوش جان شنیدن را بیاموز
نسیمی باش و از باد بهاری
سحرگاهان وزیدن را بیاموز
تو ابر رحمتی گاهی فرو ریز
ز اشک خود چکیدن را بیاموز
گذارت گر ز راهی پر گُل افتاد
به دست خود نچیدن را بیاموز
به عاشق غمزه و غم می فروشند
تو از اول خریدن را بیاموز
سبک همواره بار زندگی نیست
به دوش خود کشیدن را بیاموز
کمانت می کند این بار سنگین
تو پیش از آن خمیدن را بیاموز
جهان از هر دو دارد؛ شادی و غم
شکیب داغ دیدن را بیاموز
به دنیا دل سپردن نیست دشوار
ز دنیا دل بریدن را بیاموز
نیاسودن به دوران جوانی
به پایان آرمیدن را بیاموز
به جولان در سخن "سالک" مپرداز
دمی در خود خزیدن را بیاموز

Faezeh Roodi said...

سوده جونم ممنون از کامنتت تلخ فکر نمی کنم تلخ هست