ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, January 15, 2008

آقاجان



غم زمانه خورم يا فراق يار كشم
به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم
نه دست صبركه دستگير عقل برم
نه پاي عقل كه در دامن قرار كشم

به ياد پدربزگ مهربونم دوستِ خوب و دوست داشتني ام
كه هنوز هم داغش برايم تازه است
امروز اولين سالگردِ رفتنشه از ديشب تا حالا بغضي گلويم را مي فشارد كه دوست ندارم فرو ريزد چون احساس مي كنم وقتي گريه مي كني تمام مي شود بعضي آدم ها را دوست داري فقط زندگي كنند كه تو زندگيشان كني
هر چه گفتيم جز حكايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
با اينكه روزهاي زيادي را در كنارش بودم و با بودنش هم مي دانستم چه گوهري است اما براي روزهايِ با او نبودن غصه مي خورم
يه روز به يادگار برام نوشت
آن كسانيكه آهنين مشتند
دشمنان را به دوستي كشتند
خودش اينجوري زندگي كرد
مي بينم كه داره منو مي بينه و با شاديهام شادو با غصه هام گريه مي كنه
خيلي دوستش دارم خيلي زياد

No comments: