ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, January 08, 2008

مردي در حال جان دادن افتاد. وصيت كرد كه در شهر كرباس پاره هاي كهنه ي پوسيده بطلبند و كفن او سازند گفتند غرض از اين چيست؟ گفت: تا چون منكر و نكير بيايند پندارند كه من مرده ي كهنه ام مزاحم من نشوند


زني كه سر دو شوهر خورده بود شوهر سيمش رو به مرگ بود براي او گريه مي كرد و مي گفت اي خواجه به كجا مي روي و مرا به كه مي سپاري؟ گفت به چهارمين

شخصي دعوي نبوت كرد پيش خليفه اش بردند از او پرسيد كه معجزه ات چيست؟ گفت معجزه ام اين كه هر چه در دل شما مي گذرد مرا معلوم است چنان كه اكنون در دل همه مي گذرد كه من دروغ مي گويم

جنازه اي را بر راهي مي بردند درويشي با پسر بر سر راه ايستاده بودند پسر از پدر پرسيد كه بابا در اين جا چيست؟ گفت: آدمي گفت كجايش مي برند؟ گفت : به جايي كه نه خوردني باشد و نه پوشيدني نه نان ونه آب نه هيزم نه آتش نه زر نه سيم نه بوريا نه گليم گفت: بابا با اين حساب به خانه ي ما مي برندش

مردي پيش طبيب رفت و گفت موي ريشم درد مي كند پرسيد چه خورده اي؟ گفت: نان و يخ گفت برو بمير كه نه دردت به درد آدمي مي ماند و نه خوراكت

3 comments:

Anonymous said...

ina ro minevisi ke mardom nafahman dari vase doktori mikhuni?
khanom obeide zakani mikhune. ha ha ha

Anonymous said...

salam.mage doctoriye falsafeye honar ham hast? bebakhshid mishe dar in mored rahnemayi konin?

Faezeh Roodi said...

سلام
بله دكتري فلسفه ي هنر وجود داره تا جايي كه من اطلاع دارم دانشگاه علامه طباطبايي و دانشگاه اْزاد اسلامي دكتري اين رشته را برقرار كرده اند