ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, October 19, 2015

۱۶و۱۷
کلاس فلسفه برای کودکان
جلسه‌ی نخست و دوم، پسران ده ساله
۱۲ و ۱۹ مهر ۱۳۹۴ یک‌شنبه صبح

جلسه‌ی نخست کلاسم با پسرها پر از شلوغی و سروصدا بود. یکی ‌دو تا دانش‌آموز هستند که برای بهم ریختن یک گردان کافی هستند، کلاس بیست و چهار نفره که چیزی نیست. باوجود‌این، پیکسی را خواندم و توی آن وانفسا بچه‌ها متوجه شدند که این کلاس و درس و بحث‌اش متفاوت از کلاس‌هایی است که داشته‌اند در پایان که ارزیابی کردم این‌چنین نوشته‌اند

پارسا: کلاس خیلی شلوغ بود.
سینا: کلاس بد بود اما خانم سوال‌هایی که من طرح کردم خانم جواب نمی‌داد فقط یک طرف کلاس می‌خواست جواب بده
سپهر: نظر من، فقط انرژی معلم حروم شد و کاغذ الکی هدر رفت و بچه‌ها خیلی سروصدا کردند.
آرمین: کلاس امروز خیلی خوب بود و باعث شد که در نوشتن و طرح سوالات پیشرفت کنم.
ایلیا: نظر من،  فقط انرژی معلم و کاغذ حروم شد. چون تمام بچه‌ها فقط شلوغ می‌کردند. همین و تمام. (سپهر از روی ایلیا تقلب کرده بود یا برعکس، نمی‌دانم.)
امیرمهدی:  نظر من در مورد کلاس امروز: کلاس امروز راجب (با همین دیکته نوشته است من تغییر ندادم) پیکسی بود.
محمد مهدی: به نظر من خوب و هیجان آور بود، ممنون و خداحافظ
آرشام: افتضاح و خیلی باحال بود.
محمد امین: خیلی بد بود.
آیان: عالی فقط یکی از همکلا‌سی‌ها اذیت می‌کرد.
کسری: افتضاح و باحال بود. (آرشام و کسری هم از روی هم نوشته‌اند.)
فرحان: خیلی بد.
محمدرضا: عالی بود و من خیلی خوشم آمد.
حسام: کلاس امروز زیاد خوب نبود خیلی افتضاح بود.
قیداری: کلاس سروصدا بود ولی درس خیلی خوب بود. (گروه ۵+۱)
یاشار: خیلی بود یکی خیلی اذیتم کرد.
محمد رضا: خیلی خوب بود.
محد امین: خوب
سینا: امروز خیلی خوب بود.
امیرعلی: خیلی خوب
پارسا: کلاس امروز عالی بود.
پارسا: خیلی بد بود.

۱۲ مهر ۹۴ یک‌شنبه جلسه‌ی نخست

جلسه‌ی دوم دو گروه‌شان کردم که با یک گروه کار کنم یک گروه ناظر ولی حق با سحر جان سلطانی بود نباید زیر بار کار کردن با بیست و چهار نفر پسر نوجوان می‌رفتم. وقتی آخر کلاس بهشان گفتم من برای جلسه‌ی آینده از بین شما انتخاب می‌کنم و دیگر با همه‌تان کار نمی‌کنم، روی سر و کولم بودند که خانم ما را انتخاب کنید. درهرحال، بعد از کلاس با مدیر محترم مدرسه صحبت کردم و قرار شد ده نفر را با مشورت معلم‌شان انتخاب کنم. اما از این ده نفر خودم اصرار داشتم که دو نفر حتما باشند. یکی پارسا که نظم کلاس را یک تنه بهم می‌ریزد و دیگری محمد امین، دانش‌آموزی است که از روز نخست نظرم را جلب کرد به این دلیل که روی صندلی تکی می‌نشست و خودش و بچه‌ها پذیرفته بودند که نه می‌تواند با گروه کار کند و نه می‌تواند با کسی دوست باشد. یک پسر بسیار ضعیف‌الجثه که مادرش بی‌اندازه حساس است و مدرسه هم  پذیرفته او بچه‌ی متفاوتی است.
متاسفانه معلم‌های محترم تصور می‌کنند که اگر با داد و فریاد بچه‌ها ساکت شدند و کلاس آرام بود یعنی معلم جذبه دارد و از پس کلاس برمی‌آید. حرف من این است که اگر بچه‌ها با داد و تنبیه و جذبه پذیرفته بودند که باید مودب و آرام باشند باید سر کلاس من هم این گونه می‌بودند نه اینکه تا چشم مدیر و معلم خودشان را دور می‌بینند از در و دیوار بالا بروند. می‌دانم شیوه‌ی ما فبکی‌ها که می‌گوییم بچه‌ها باید خودش به هر قانونی برسند که مد نظرمان است کاری بس دشوار است و صبوری می‌خواهد، اما اگر دلمان می‌خواهد بچه‌هایی داشته باشیم که مرجع‌شان عقل‌شان باشد که همه جا همراهشان است، باید به این صبوری تن بدهیم.
از نظر من اگر پارسا در طی پنج سال تحصیل هنوز متوجه نیست باید سر کلاس و در کنار دوستانش چگونه باشد، این شکست نظام توپ و تشر است، نه شکست من که می‌گذارم پارسا خود واقعی‌اش را نشان دهد تا بدانم چه باید بکنم.
پ.ن مهم: من مدعی نیستم که بعد از ده پانزده جلسه معجزه خواهم کرد، اما بسیار امیدوارم که به اندازه‌ی دانش و توانم شاید یک سر سوزنی، دست کم بچه‌ها را به سمتی ببرم که درباره‌ی کارهای خودشان فکر کنند، ما معتقدیم، تغییرات را ولو اندک نباید دست کم بگیریم.


مجتمع هما

No comments: