ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, June 08, 2010

امروز در اتوبوس یکی از این جوان هایی که موسیقی زنده اجرا می کنند در حال نطق کردن در قالب نق نق بود اتوبوس خلوت بود هم در قسمت زنانه و هم مردانه صندلی های زیادی خالی بود اما نشسته بود روبه در نی به دست و کولی به پشت پشت سرهم می گفت مثلا این مملکت تاریخ پنج هزار ساله داره این همه زدم هیچکس هیچی نداد عمله تو این مملکت از هنرمند ارزشش بیشتره برید خونه هاتون غذاها ی خوب بخورید ما که پول نداریم کوفت هم بخوریم مردم بی معرفت شدن من تو هر اتوبوسی سه تا آهنگ بزنم اگه کلا دویست تومن بدن تا شب ده تا اتوبوس سوار بشم مگه چقدر جمع می کنم هی زدم هی زدم هی زدم هیچکس به روی خودش نیاورد همین طور به بند و بی وقفه غر می زد آقایی که در یکی از صندلی های نزدیک این پسر بود کرایه به دست به طرف راننده رفت همزمان که بلند شد مقادیری پول از جیبش به زمین افتاد و قبل از اینکه کسی چیزی بگوید این پسر پول ها را برداشت در جیبش گذاشت و گفت بازم معرفت خدا، خدا از همتون با معرفت تره
تو همین مایه ها: کلید سِرِّ گدایی

3 comments:

علی said...

درود بر شما
مطالبتون دیوانم میکنه!
میخوام لینکتون کنم! رخصت میخوام!؟
منتظره پاسخم!
سپاس

Faezeh Roodi said...

بیشتر تلاش می کنم مطالبم عاقلانه باشد تا دیوانه کننده

لینک دادن به وبلاگ های دیگری ها امری خصوصی و شخصی
است که رخصت نمی خواهد

موفق و پیروز باشید

علی said...

حرفهایی هست برای نگفتن
و ارزش هر کس
به اندازه ی حرفهایی است
که برای نگفتن دارد
و کتابهایی هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیده ام به اغاز چنین کتابی
که باید قلم را بشکنم
و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم
و خود به کلبه ای بی در پنجره بخزم
و کتابی را اغاز کنم که نباید نوشت.
"علی شریعتی"ا
نمیدونم شریعتی این شعر رو دیده گفته یا ندیده گفته،که در اینصورت واقعا شگفت انگیزه