ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, March 30, 2010

کلید سِرَِّگدایی


در یکی از روزهای پایانی سال هشتاد و هشت سه را ه طالقانی را به سمت پیچ شمیران پیاده می رفتم گدایی با قد و بالای بلند وخدارا شکر چهار ستون بدنش سالم از سه راه به من التماس می کرد که چیزی نخوردم تو رو خدا پول یه ساندویچ بهم بده خانوم توروخدا خواهش می کنم منم که حس شهروندیم آن روز خیلی گل کرده بود و کمی هم سنگدلیم قاطی حس ام شده بود و کمی هم از اینکه چهار ستون بدنش سالم است اما گدایی می کند حرصم گرفته بود تا خود پیچ شمیران محلش نگذاشتم وقتی رسیدم پیچ شمیران با صدایی درمانده و البته کمی هم عصبانی به عنوان آخرین حربه گفت مگه تو برنامه ی کلید اسرار و نمی بینی

1 comment:

Anonymous said...

سلام.بسیار جالب بود.وخنده دار.موفق باشید وامیدوارم سالی پر از مهر پیش رو داشته باشید.