چندی پیش به امامزاده صالح رفتم امامزاده ای که زائرانش با زائران امامزاده های دیگر متفاوتند از جنس خود خودشان خوش تیپ و خوش لباس با ابروهای تاتو کرده و موهای رنگ کرده و مش کرده و خلاصه با ظاهری آراسته وخوش عطر و بو حتی چادرهای گل گلی که دم در تحویل می گیرند هم در تیپشان تاثیری ندارد در گوشه ای دنج نشستم با فاصله ی کمی از من دختر بچه ای شیطان زیبا و به قول امروزی ها با کلاس شیرین زبانی می کرد اما مادرش که زیر یکی از همان چادرهای گل گلی بود و من تنها موهای رنگ شده اش را می دیدم توجهی به او نداشت دختر بچه ی دوست داشتنی و بازیگوش کتاب دعایی را که کنار دست مادرش بود چند بار به زمین زد و بعد به مادرش نگاه کرد اما مادرش که گویا دل پردردی داشت بی توجه به او در حال خواندن دعا بود دختر بچه با شدت بیشتری اینکار را کرد و بعد سرش را به زیر چادر مادرش برد و گفت قرآن و زدم زمین مادرش گفت نکن کار خوبی نیست دختر بچه با همان لحن بچه گانه اش گفت مگه کتاب کیه؟
No comments:
Post a Comment