ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, March 09, 2010

شیطنت کودکانه اما فلسفی

چندی پیش به امامزاده صالح رفتم امامزاده ای که زائرانش با زائران امامزاده های دیگر متفاوتند از جنس خود خودشان خوش تیپ و خوش لباس با ابروهای تاتو کرده و موهای رنگ کرده و مش کرده و خلاصه با ظاهری آراسته وخوش عطر و بو حتی چادرهای گل گلی که دم در تحویل می گیرند هم در تیپشان تاثیری ندارد در گوشه ای دنج نشستم با فاصله ی کمی از من دختر بچه ای شیطان زیبا و به قول امروزی ها با کلاس شیرین زبانی می کرد اما مادرش که زیر یکی از همان چادرهای گل گلی بود و من تنها موهای رنگ شده اش را می دیدم توجهی به او نداشت دختر بچه ی دوست داشتنی و بازیگوش کتاب دعایی را که کنار دست مادرش بود چند بار به زمین زد و بعد به مادرش نگاه کرد اما مادرش که گویا دل پردردی داشت بی توجه به او در حال خواندن دعا بود دختر بچه با شدت بیشتری اینکار را کرد و بعد سرش را به زیر چادر مادرش برد و گفت قرآن و زدم زمین مادرش گفت نکن کار خوبی نیست دختر بچه با همان لحن بچه گانه اش گفت مگه کتاب کیه؟

No comments: