ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, June 11, 2016

گروهی در تلگرام با عنوان فلسفه برای کودکان و نوجوانان دارم . روزهای نخست قوانینی برایش تعریف و منتشر کردم. گروه مرز دویست نفر را رد کرده است. بیشتر کسانی که در گروه هستند در زمینه فبک فعال هستند نکته‌‌اش این است که دوستان گاهی در حوزه‌های بسیار متفاوت از یکدیگر در فبک فعالیت می‌کنند. از روز نخست دلم می‌خواست این افراد به عقاید هم کار نداشته باشند و کارهای یکدیگر را نقد کنند یا نظریات یکدیگر را. مهم‌تر برایم این بود که بتوانند احترام یکدیگر را حفظ کنند و به هم توهین نکنند. اما متاسفانه گاهی این اتفاق می‌افتد. یعنی کار به توهین می‌کشد. 
روز نخست کارگاه دکتر قائدی گفت هر کدام ما به اندازه‌‌ی شعاع خود زحمت بکشیم کافی است همین موج‌های کوچک خودش به مرور زمان بزرگ می‌شود. با خودم فکر می‌کردم این گروه می‌تواند شعاع من باشد در همین اجتماع کوچک اگر افراد توانستند با عقاید متفاوت به هم نه تنها احترام بگذارند که همدیگر را دوست داشته باشند من توانسته‌ام موفقیتی ولو اندک به دست بیاورم و این دویست نفر هر کدام می‌شود فردی در جامعه که به اندازه‌ی شعاع خودشان می‌توانند اهل مدارا باشند. اما سخت است خیلی سخت. راست‌اش امشب نا امید شدم. نمی‌دانم شاید خود من هم از روز نخستی که فلسفه خواندن را شروع کردم تا این ساعت که این واژه‌ها را تایپ می‌کنم هفده سال طول کشید تا بتوانم به جایی برسم که رگ گردن کلفت نکنم، آدم‌ها را با همه‌ی تفاوت‌‌هایشان قلبا دوست داشته باشم. هفده سال طول کشید که به مرور زمان طوری پوست بیندازم که خودم هم نفهمم چی شد که امروز این همه در برابر کسانی که عقایدشان با من متفاوت و گاه مخالف است آرام باشم. 
آنقدر دور شده‌ام از دوران‌هایی که کمتر اهل مدارا بودم که گاه فکر می‌کنم از لحظه‌ای که خودم را شناختم همین بوده‌ام.
واقعیت این است که از دست آدم‌ها ناراحت می‌شوم. چغندر که نیستم، اگر قضیه عاطفی باشد من هم دلم می‌خواهد نازم را بکشند، اگر درسی و علمی باشد دلم می‌خواهد بدانند که احمق نیستم، اگر پای غرورم در میان باشد دلم می‌خواهد بدانند که عزت نفسم را از جوی آب نگرفته‌ام، اگر فروتنی می‌کنم دلم می‌خواهد بدانند ساده لوح نیستم. اما پسِ پشت این همه دلم می‌خواهدها گاه فقط یک جمله است: این نیز بگذرد... گاه به یکباره دست می‌کشم از اینکه چیزی را ثابت کنم...

اگر می‌خواهیم کار دنیا در صلح و آرامش پیش برود جز  مدارا، مهربانی و احترام راه دیگری نداریم.

پ.ن: گاهی برای رسیدن باید یکدفعه از همه چیز دست کشید و رفت باید از دست داد، از دست دادن‌ها گاهی عین به دست آوردن است. دیر یا زود باید تصمیم بگیرم از دست بدهم یا ندهم... نیاز  به رفتن دارم، درباره‌اش فکر کرده‌ام و اگر این اتفاق بیفتد حتما در سوفیا یک پست سه کلمه‌ای خواهم نوشت رفتم که رفتم
شاید شبیه ادعاهای پوچ و هوس زود گذر باشد ولی من برایش برنامه دارم حتی اگر مقدماتش یک سال طول بکشد.... اگر اتفاق نیفتد زور تقدیر به تصمیم‌ام چربیده است. می‌تواند ظاهرش تعطیل شدن خودم باشد بازگشت‌اش اما بی‌تردید طی کردن هزاران سال نوری است در سیصد و شصت و پنج روز تا رسیدن... در آن پست سه کلمه‌ای حتما به این پست ارجاع خواهم داد. 

پ.ن دو: سرگیجه‌‌ی وجودی گرفته‌ام دلم می‌خواهد برای مدتی معلوم با یک گوشی سی هزار تومانی سر کنم که تنها گزینه‌اش این است که به آدم زنگ می‌زنند و آدم گوشی را برمی‌دارد و حرف می‌زند و قطع می‌کند. 

دو ساعتی از بیست و دوم خرداد ۹۵ گذشته است و شده است بیست و سومی که یکشنبه است و حال دلم خراب است. 

No comments: