درست روزهایی که فکر میکردم با تراکتور از روی غرورم رد شدهاند. درست روزهایی که فکر میکردم هیچی نیستم. درست روزهایی که فکر میکردم حتما لیاقت ندارم، با کوششهای مریمترین مریم عالم از نوع لاریجانیاش افتادم وسط یک عالمه حادثهی خوب... افتادم میان یک دنیا انرژی مثبت... دقیقا روزهایی که فکر میکردم هیچی از غرور و عزت نفسم باقی نمانده است یک عالمه آدم دوست داشتنی با کلی انرژی حال دلم را یک عالمه خوب کردند... تنها دعایم برای فریدون محرابی عزیز این است که میلیونها برابر انرژی مثبتهایی که به ما میدهد به خودش و زندگیاش برگردد و به تکتک آرزوهایش از کوچک و بزرگ برسد.
خدا بچههای کلاس را هم شاد و سلامت و سرحال و پرانرژی نگه دارد.
خداست دیگر چه میشود کرد... در تاریکترین وقت شبانه روز غافلگیرت میکند... همان شعر گرچه همه جا تاریک است سحر نزدیک است و این حرفها
بیست و ششم خردادی که چهارشنبه بود که نود و پنج است که افطاری بود.
No comments:
Post a Comment