ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Sunday, May 29, 2016
یاد ایام
از کارگاه های پژوهشگاه علوم انسانی شروع شد فکر کنم زمستان نود و دو بود. یکی از مباحث با دکتر قائدی بود فکر کنم ارزشیابی بود. شوکی که در همان دو سه ساعت بحث آقای قائدی به من و بقیه وارد شد این بود که ما آدم ها اصلا به حرف های هم گوش نمی دهیم اصلا و ابدا... آخر جلسه دکتر قائدی گفتند هر کس جمله ای بگوید من گفتم: یاد گرفتم مثل بچه آدم گوش بدم.
پیگیر کلاس های دکتر قائدی شدیم که تابستان نود و سه تشکیل شد و همان کارگاه ها وصل شد به همایش بین المللی فلسفه تعلیم و تربیت در عمل.... و همه تجربه هفت هشت ساله ام، تا آن سال، در فلسفه برای کودکان در این همایش و بعدترش به اوج خودش رسید.
در اوج نشاط فلسفی و فکری از بودنم در فضای فلسفه برای کودکان لذت می بردم... سال نود و چهار مریضی و فوت بابا همه چیز را برایم بی معنی کرد و مدت ها دچار رخوت که چی بشه؟ شدم... البته هنوز هم شبیه آدمی هستم که به شدت کتک خورده است و هنوز درست و حسابی جای زخم هایش درمان نشده است و بدن اش کوفته است. باوجوداین، تا می توانم ادای شادی و نشاط در می آورم بلکه روزی دوباره با همان انگیزه بالا، نشاط فلسفی و آرزوهای دراز در این عالم گام بردارم... .
.
پ.ن توضیحی درباره عکس: آن پیلگرن از کشور سوئد، من، شوهر مهربان و صبور پیلگرن .
No comments:
Post a Comment