سوفیا برای نوشتنم امن است. نمیدانم چرا گاهی دوست دارم فقط بنویسم و چیزی نشنوم و سوفیا این قابلیت را دارد که فقط بنویسم و حتی ندانم چند نفر خواندهاند چند نفر از نوشتهام خوششان آمده است چند نفر نوشتهام را دوست نداشتهاند.
بارها گفتهام در دنیای مجازی هر صفحهای را به راحتی میتوانم برای همیشه ببندم جز سوفیا که حالا بخشی از خودم شده است. نحوههای بودنم، طور طور شدنهایم، به دست آوردنها و از دست دادنهایم، در این ده دوازده، سال سوفیا-نویسم کرده است. چه زمانهایی که نوشتههایم را دوست نداشتم و حس میکردم پر تکلف مینویسم و حس میکردم چیزی کم دارند... چه این چندسال آخر که دوستشان دارم و برای دلم مینویسم و همه هم خودم هستند بی کموکاست.
امشب دلم خواست اینجا بنویسم چقدر به سوفیا وفادارم هرچند که وبلاگنویسی از مد افتاده است، چقدر به سوفیا وفادارم، هر چند که مدتهاست بیاندازه گیجم و کمتر مینویسم. دلم خواست اعتراف کنم که روزهای اولی که سوفیا را با مطالب لوس و بیمزه به روز میکردم راه و بیراه با خودم تکرار میکردم که وبلاگ من قدیمیترین وبلاگ جهان است و هنوز هم دلم میخواهد روزی بیاید که سوفیا را با دستهایی چروک و لرزان در گوشهای از این عالم به روز کنم.
پ.ن: از این دست انرژی دادنها به خودم کم نداشتهام از این ترینهایی که به رویاهایم وصل میکردم به امید اینکه رویاهایم اگر ترین نشدند دستکم تر باشند. هنوز نمیدانم کجای عالم ایستادهام و هنوز هیچ ترینی در زندگیم رخ نداده است، اما بیشتر از قبل به سمت و سویی میروم که خودم را دوست داشته باشم و وفادارانه به خودم لنگان لنگان نقشههایی را که کشیدهام عملی کنم شاید روزی بیاید که نه تنها خودم را وفادارانه دوست خواهم داشت که به خودم هم افتخار خواهم کرد... شاید... خدا را چه دیدی؟
خرداد نودوپنج است که ده یازده روزی از آن گذشته است.
No comments:
Post a Comment