ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, February 28, 2011

 این روزها آنقدر اوضاع قمر در عقرب است که حس کردم نیاز دارم کسی بیاید و بگوید عزیزم تو قوی تر از این حرفها هستی اما کسی نیامد و نگفت  ناخودآگاه روی فایل ویژگی های متولد فروردین کلیک کردم اندکی حسم بهتر شد 
 به ویژه جایی که نوشته بود

-->در عمل تقريبا كاري وجود ندارد كه زن متولد فروررين ازعهده اش برنياید.اگر از او چيزي را بخواهند و يا احساس كند كه داشتنش براي او ضروري است ، مصممانه قدم پيش مي گذارد اعم از اين كه آن كار انجام شدني باشد يا نباشد و به همين ترتيب در مقابل مشكلات چنان پايداري از خود نشان مي دهد و چنان خود را با محيط تطبيق مي دهد كه باورش به راستي مشكل است.زني را مي شناختم كه به علت خراب شدن وضع مالي شوهرش مجبور بود با سه بچه خود در يك آپارتمان دو اتاقه زندگي كند . او روزي در خانه با خانمي كه فال قهوه مي گرفت و اصلا با يكديگر آشنايي نداشتند ، بر خورد كرد و اين خانم پس از نگاه كردن به فنجان قهوه كه از آن نوشيده بود ، با ناراحتي گفت كه زندگي سختي در انتظارش مي باشد و اين زن صادقانه پرسيد : مي توانيد بگوئيد كه اين زندگي تلخ از كي شروع مي شود؟ همين خانم يك روز به سرش زد كه يك سگ هم بياورد و نگاه دارد و چون صاحب خانه گفت كه « خانم : شما خودتان هم براي دو اتاق زيادي هستيد تا چه رسد به اينكه سگ هم بياوريد » براي جامه عمل پوشاندن به خواسته اش ناگهان به فعاليت افتاد و به اين در و آن در زد و يك دوره كلاس كار با كامپيوتر را ديد و خلاصه در كمتر از يك سال وضع زندگي خود را از اين رو به آن رو كرد. با در آ مد خوبي كه نصيبش شده بود ، آپارتمان بزرگتري گرفت و سگ مورد دلخواهش را به خانه آورد . او تمام اين و تلاش را فقط براي آوردن يك سگ به خانه و باز كردن جا براي آن سگ تحمل كرد . زن متولد برج قوچ به علت خوش بيني زياد ، هميشه معتقد است كه تيره روزي و ناكامي سرانجام روزي بر طرف مي شود و آفتاب هميشه زير ابر نمي ماند و به علت داشتن يك چنين طرز تفكري است كه به معجزه هم اعتقاد دارد و معجزه هم براي كساني كه به آن اعتقاد دارند، هميشه رخ مي دهد .

وقتی نگاهی تند و سریع به گذشته انداختم با همه ی وجود حس کردم خیلی هم بیراه ننوشته است با خودم گفتم
بی تردید معجزه می شود 
حتی اگر نشود 
این خیال را راغبترم 

Friday, February 25, 2011


گُفتُمِش چرا ماه پیشانونامهربونی

گفت می خوام بسوزونُمِت تا قدرِمُ  بدونی


با صدای دریا دادور دیوونه کننده اس

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

فیلتر شدن سوفیا یک مزیت بزرگ برای من داشت گاهی اوقات فکر می کردم سوفیا خواننده ندارد یا اگر دارد خواننده هایش خیلی کم هستند  ده روزی است که دست کم روزی یک پیامک برایم می آید که وبلاگت چی شده؟ خوبی؟ زنده ای؟  خب منم آدمم ذوق می کنم دیگه


Wednesday, February 23, 2011

چهارشنبه صبح چهارم اسفند ماه هزارو سیصدو هشتاد و نه

تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی

تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی
خدا می دونه از وقتی بلاگر فیلتر شده چقدر از حرف هام تاریخ مصرفش گذشته البته بعضی هاشون رو بعدها خواهم گذاشت الان کتابخانه هستم و نفهمیدم از کجا تونستم بیام تو وبلاگم و هیچ کدوم از نوشته هام هم همراهم نیست که بذارمشون همین بس که این هفته و هفته ی گذشته هفته ی سختی رو داشتم و هنوز احساس خستگی می کنم همه ی بدنم درد می کنه عروسی و عزا با هم بود هر چی بود میثم هم رفت کلی از دست با با خندیدم صبح عروسی میثم بهم گفت
خب پسر عزیزم خسته نباشی دخترا رو بیرون کردیم خیالمون راحت شد



پی نوشت: الان هم که این پست را نوشتم خودم نتوانستم وارد وبلاگم شوم و ببینمش و حتی جواب کامنت بدهم پس اگر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتید به شکوفه ها به باران برسانید سلام مارا

Saturday, February 12, 2011

آیا جای فلسفه برای کودکان د رمدرسه است؟

قسمت دوم

در قسمت نخست به تفاوت فلسفه برای کودکان در خانه و روش فراگیر آن در مدرسه رسیدیم در ادامه به تفاوت نخست آن می پردازیم



اما سه تفاوت زیر اصلی هستند

نخست آن که به نظر من مدرسه به شکلی اساسی تجربه ای اجباری برای افراد جوان شمرده می شود. کودکان و افراد جوان کمی هستند که حق انتخاب دارند که آیامی خواهند در مدرسه باشند یا خیر؟ و در بیشتر موارد هیچ حقی ندارند یا حق انتخاب بسیار ناچیزی دارند تابرگزینند که به کدام مدرسه می خواهند بروند همین که به آن جا می روند، مدرسه به سوی قانونمند بودن، مستبد بودن و قانون سلسله مراتبی گرایش پیدا می کند. چشم داشت آن ها این است که دانش آموزان از قانون پیروی کنند این قانون را بزرگسالانی که مدرسه هارا می گردانند نهاده اند و اجرای آن بر گردن آموزگاران است همه چیز در دست بزرگسال هاست و دانش آموزان در مورد چیزهایی که در مدرسه پیش می آید چیز چندانی برای گفتن ندارند دانش آموزان در بیشتر جاها در هیچ بخشی از کارهای مدرسه حق گزینش ندارند و از آن چیزی نمی آموزند به جز تکلیفی که در خانه بر گردنشان است البته جایی برای این پرسش نیست که آیا را انجام می دهی یا خیر؟ جان تیلر گائو یک آموزگار پیشین مدرسه ی دولتی در نیویورک که از او سپاسگزاری شایانی شده است گفته است مدرسه زندان کودکان است

با این که بعضی از مدارس می کوشند نشان دهند که گرامی داشتن و سپردن کارها به دانش آموزان برای آنان مهم است اما کودکان حس می کنندکه کسی نمی خواهد کاری را به آن ها بسپارد که این حس شایسته نبودن را به آنها القامی کند آنها شایسته اند تا بگویند که چه چیزی می خواهند یاد بگیرند که می خواهند بدانند به همان روشی که ما گزینش را به یک نوزاد می سپاریم تا یاد بگیرد از شیر مادرش بخورد

بخندد یا راه برود مدرسه ها دانش آموزان را جاندارانی بی ادب و نیازمند به توانایی آموزگار برای یادگیری می بینند آن ها اجازه ندارند که از گرایش ها و نیازهای خود برای یادگیری پیروی کنند اما از آن ها خواسته می شود تا پیروی کننده ی روش جدی آموزش که بزرگسالان طراحی کرده اند باشند

با آن که من کودک پیش دبستانی را نمی شناسم که گرایشی به مدرسه رفتن نداشته باشد اما این روزها بسیاری بچه هایی که به کلاس سوم یا چهارم می رسند شکیبایی و گرایشی به یادگیری در مدرسه ندارند و ناخواسته آن جایند. آن ها می دانند که ناخواسته آن جا هستند و در آن جا باید ناخواسته کاری را بکنند که از آن ها خواسته می شود آن ها از پرسش دست بر می دارند و این آغاز از میان رفتن کنجکاوی و گرایش های آن ها به یادگیری است آیا این که بسیاری از دانش آموزان ناراحت و ناشکیبا هستند برای شما شگفت آور نیست؟ از دید من نیاز به پافشاری برای برگزاری کلاس های مدیریت در کلاس برای آموزگاران دانشگاه های تربیت معلم برآمده از خط مشی آموزشی بی کنش و سردی است که مدرسه ها از کودکان می خواهند

سودمند است بدانیم که بنای مدرسه های دولتی همان طور که که می دانیم پیش رفتی است که به تازگی ایالات متحده به آن رسیده است این مدرسه ها نبود تا این که در قرن نوزده مدرسه های دولتی به نام موسسه های اجباری بنا شد و دیگر آموزش کودکان بر گردن خانواده ها نبود تا پایان قرن هجده بیش تر کودکان کم و بیش در خانه آموزش می دیدند جایی که هر کدام از نیازهای آن ها و خط سیر رشد آن ها آسانتر بررسی می شد

فلسفه برای کودکان، آموزش و پرورش را طبیعی و البته نا همسان برای هر بچه می داند از نقطه نظر من نکته بنیادی در فلسفه برای کودکان این باور است که کودکان برای یادگیری نیازی به اجبار و زور ندارند بچه ها کنجکاوند و شگفتی بسیاری در برابر رخ دادهای گیتی از خود نشان می دهند در حلقه ی کندوکاو فلسفی برای طرح پرسش و پیش رفت در کندو کاو ما روی این کنجکاوی طبیعی حساب می کنیم و به دنبال این هستیم که از شگفتی آن ها نسبت به چیزها بهره بگیریم و به آن ها یاری رسانیم که نقطه نظر ویژه ی خودشان را بسازند و آن ها را بگویند این تک بودن و ویژگی هر کودک است که شاخه های فکری در گفت و گوهای فلسفی را بسیار پر بار می کند فلسفه برای کودکان در آن ها خودباوری ایجاد می کند ما به آنها باور داریم که آن ها توانایی طبیعی برای کنجکاوی طرح پرسش و انگاشتن و و گفتن را دارند و این ها توانایی هایی هستند که برای یاد گیری راستین مورد نیازند

ادامه دارد

Wednesday, February 09, 2011

نیلوفر


نیلوفر یکی از دختردایی هایم است که به نظرم شخصیت جالبی دارد در مهمانی ها خیلی کم شرکت می کند اگر شرکت کند خیلی کم حرف می زند  گاهی فکر می کنی خیلی از اتفاق های اطراف برایش اهمیتی ندارد البته در زندگی خصوصی خودش با وجود داشتن فرزند فوق العاده موفق است آدمی که هر کاری را شروع می کند در آن فوق موفق می شود شنا را شروع کرد تا غریق نجاتی پیش رفت به گونه ای در این راه تمرین و تلاش می کرد که به دلیل آسیب های جدی برای مدت ها پزشک او را از شنا کردن منع کرد وقتی سراغ طراحی رفت مثل همه با سیاه قلم شروع کرد اگر کسی سیاه قلم را یک ساله یا دو ساله کار کند می تواند رنگ را شروع کند او سالها سیاه قلم کار کرد و بعد سراغ رنگ رفت تابلوهایش بی نظیرند اما نکته ی جالب برای من درباره ی این شخصیتِ خاموش غافلگیر کردن هایش است بعد از جلسه ی دفاعم بلافاصله پیامک زد و تبریک گفت باور نمی کردم که اصلا برایش مهم باشد که دفاع کرده ام یا نه؟ چند شب پیش هم برایم ایمیل زده بود که کتابم را کامل خوانده است و درباره اش نظر دارد که برایم خواهد نوشت  بعضی وقت ها فکر می کنم آدمی که این همه فکر می کنی دور است چقدر نزدیک است و چون در اتفاق های مهم زندگی به یادت است و به یادت می آورد که به یادت بوده است یکی از آدم های به یاد ماندنی روزگارت می شود حتی اگر همه ی سال بیش از ده جمله هم با او سخن نگفته باشی

Monday, February 07, 2011

-->اول یا دوم دبیرستان بودم یه روز از مدرسه رسیدم خونه یه مطلب خیلی جالب تو مدرسه بهمون داده بودن به مامان گفتم برات بخونم گفت بخون من شروع کردم به خوندن زنگ در و زدن مامان به میثم گفت برو درو واکن گفتم مامان گوش می دی گفت آره تو بخون منم ادامه دادم میثم با یه کاسه سمنو اومد بالا منم همچنان داشتم مطلب رو می خوندم مامان به میثم گفت کی داده گفت نذری بوده زن عمو آورده گفتم مامان گوش می دی گفت آره تو بخون بعد به میثم گفت  یه قاشق بیار بخور گفتم مامان گوش می دی گفت آره بابا تو بخون من ادامه دادم مامان به میثم گفت خیلی قوت داره یا بخور یا نمی خوری بذار تو یخچال منم ناراحت شدم گفتم گل لگد نمی کنم ها مامانم گفت گوش می دادم گفتم اگه راست می گی از کجا بخونم؟ یه خورده فکر کرد گفت از اون جایی بخون که گفت گل لگد نمی کنم!

Saturday, February 05, 2011

Friday, February 04, 2011

رفع یکی دو سوء تفاهم کوچک

یک: وقتی بچه بودم یکی از بازی های محبوبم  بازیی بود که تعدا بسیاری دور هم می نشستیم و بعد اولی در گوش دومی یک چیزی می گفت دومی سعی می کرد هر چه شنیده به سومی بگوید و همین طور تا  نفر آخر که کلمه یا جمله ی کوتاه  را بلند می گفت و بعد به نفر اول می گفتیم تو چی گفته بودی؟ نفر اول می گفت  چی گفته و همه از این یک کلاغ چهل کلاغ لذت می بردیم و البته الان که فکرش را می کنم خیلی وقت ها هم کلمه ها بی مزه بود ولی ما قاه قاه می خندیدم اما خیلی جالب بود که  حرف اول با آخر این همه تفاوت داشت گاهی اوقات نوشته ها از ذهن بر کاغذ و از کاغذ بر اذهان دیگر و در نقل قول کردن پروسه ی همین بازی را طی می کند
دو: من درباره ی ازدواج منفی فکر نمی کنم و در این مورد مثبت اندیشم اما نمی دانم چرا اقوام محترمی که وبلاگم را می خوانند آه از نهادشان بلند شده است که مطالبم درباره ی ازدواج منفی است البته این مقوله خیلی با روح و روان آدم ها سر و کار دارد وقتی
درباره اش صحبت می کنی برداشت های شخصی درباره اش بسیار است برای همین به راحتی نمی توان حکم کلی صادر کرد و نوشتن درباره اش به این دلیل نیز سخت است
سه: اسم هایی که به کار می برم خیلی موقع ها ممکن است تشابه اسمی باشد تا مطمئن نشده اید ذهن کسی را آشفته نکنید که چه نشسته ای که فلانی در وبلاگش از تو چه نوشته است  و چه ننوشته است با تو مخالف است و موافق است و از این حرف ها
.
.
.
.
.
سرانجام شازده کوچولو گفت
آدم ها کجاند؟ در بیابان آدم کمی احسا س تنهایی می کند
مار گفت 
پیش آدم ها هم احساس تنهایی می کند

Thursday, February 03, 2011

پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد روباه گفت
آه!...من گریه خواهم کرد
شازده کوچولو گفت
تقصیر خودت است من بد تو را نمی خواستم، ولی خودت خواستی که اهلی ات کنم
روباه گفت
درست است
شازده کوچولو گفت
ولی تو گریه خواهی کرد
روباه گفت
درست است
پس حاصلی برای تو ندارد
چرا دارد رنگ گندم زارها
سپس گفت
برو دوباره گل ها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست بعد پیش من برگرد تا رازی را به تو هدیه کنم
شازده کوچولو رفت و دوباره گل ها را دید به آنها گفت
شما هیچ شباهتی به گل من ندارید شما هنوز هیچ نیستید کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید روباه من هم مثل شما بود شبیه صد هزار روباه دیگر ولی من او را دوست خودم کردم و حالا او در جهان یکتاست
و گل ها سخت شرمنده شدند
شازده کوچولو باز گفت
شما زیبایید ولی جز زیبایی چیزی ندارید کسی برای شما نمی میرد البته گل مرا هم رهگذر عادی شبیه شما می بیند ولی او یک تنه از همه شما سر است چون من فقط او را آب داده ام، چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام چون فقط برای او کرم هایش را کشته ام(جز دو سه کرم برای پروانه شدن)چون فقط به گله گزاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام چون او گل من است

Wednesday, February 02, 2011


اندر ضمیر دل ها گنجی نهان نهادی

از دل اگر برآید در آسمان نگنجد