ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, March 10, 2008

حيفِ ما

:روزمرگي
در اين يك ماه اخير كلي اتفاقات خوب و بد افتاد كه مي
شد درباره ي هر يك ساعت ها نوشت اما همه ي رمق و نا و توانم در آمد و شد هاي بيهوده و با هوده مي گذرد و ديگر تواني براي نوشتن نمي ماند خيلي وقت ها كلي در ذهنم مي نويسم اما كمترش به روي كاغذ مي آيد اما خب اينكه مي گويند قدر جواني تان را بدانيد هيچ كداممان متوجه نمي شويم تابعد از هفتادسالگي كه به قول كاترين هپيورن هر بار كه رو بر مي گرداني وقت صبحانه است و چقدر غم انگيز است به يكي از دوستانم مي گفتم وقتي نامه براي آدم هاي پنج هزار سال ديگه مي نوشتم تازه با همه ي وجود حس مي كردم چقدر بعضي حرف ها و نگراني ها و سخت گيري ها و جدي گرفتن ها و نظم هاي ما كه اين يكي و خدارو شكر خيلي پابندش نيستم بيهوده است اما غم انگيز تر از همه چيزي است كه هميشه متوجه اش بوده ام جدي نيست و مجبوريم كه جدي بگيريم پنج هزار سال ديگه حتي اثري از يك بند انگشت ما نيست و ما با همين سر انگشتانمان چه اشك هايي كه پاك نكرديم. حيفِ ما


رابرت بنچلي طنز پرداز در تقسيم افراد مي نويسد: جهان به دو گروه افراد تقسيم مي شود:آنها كه جهان را به دو گروه تقسيم مي كنند و آنها كه چنين نمي كنند

پي نوشت بي ربط: آدم كسل كننده شخصي است كه آن گاه كه ميل داريد گوش دهد، حرف مي زند
آمبروز بيرس
پي نوشت دو: اين روزها خيلي به افلاطون و عالم مثل فكر مي كنم خدا عاقبتم رابه خير كناد

1 comment:

Anonymous said...

شما اینروزها سخت فکرتان به آدمهای پنج هزار سال بعد معطوف است و من به این می اندیشم که اینهمه آدم در که در پیرامونم وول میخورند چی کار می کنند؟ چی می خواند؟ و کجا میرند؟ به خصوص در مترو و در اتوبس های ب.ر.ت. اگرچه هماره آرزو کرده ام در آخرین قرن حیات بشری زیست کنم ولی من فعلا در زیست این جانوران پیرامونی ام سرگشته و حیران مانده ام