ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, October 09, 2006

فلسفه گلو گیر

یکی از همین روزها یکی از دوستان کم سن و سال و فلسفه نا خوانده ام را بردم سر کلاس هایدگر. در این کلاس هستی و زمان خوانده و در باره اش تفسیری ارائه می شد . کلاس که تموم شد این دوست فلسفه نا خوانده و فلسفه نا شنیده بعد از کلاس گفت فائزه پدرم در اومد نه می فهمیدم نه می تونستم به چیز دیگه ای فکر کنم عین چیزی که تو گلوی آدم گیر کنه . می گفت سر کلاس های خودم وقتی حوصله ام از بحث ها سر میره می تونم به خیلی چیزهای دیگه فکر کنم مثل اینکه چه جوری برم خونه بعد از کلاس چی کار کنم به فلانی چی بگم ولی توی این کلاس نمی تونستم یاد دوران دبیرستان افتادم وقتی می خواستند برایمان توضیح دهند که فلسفه گذر از فطرت اول به فطرت ثانی است اینگونه مثال می زدند که شما دارید می نویسید به یکباره جوهر خودکارتان تمام می شود یا به ساعت نگاه می کنید که از زمان آگه شوید باطری آن تمام شده شما از مسائل روزمره (فطرت اول ) رها شدید به سمت فطرت ثانی راستش همان زمان هم با این مثال ها حال نکردم اما با حس این دوستم خیلی ارتباط برقرار کردم اگر چه کلی با هم دیگه دستش گرفتیم و خندیدیم اما با همه وجود حس کردم فلسفه یعنی فلسفه گلو گیر

2 comments:

Anonymous said...

به حق چیزهای نشنیده

Anonymous said...

tanha kasi mitavanad edea konad pichidegiyi ra fahmide ke ghader bashad anra be zabani sade bayan konad.(einstein)