ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, October 06, 2006

از مردن می ترسی؟

قسمت دوم
از مردن می ترسی؟ این سوال را در اوج خستگی برای همه کسانی که شماره تلفن همراهشان را
داشتم فرستادم.
جوابها متفاوت بود:
نفر اول(فلسفه اسلامی): آره
من:چرا؟
نفر اول:به تو چه
سعیده بانو(فلسفه هنر): هیچ وقت در این مورد با خودم به توافق نرسیدم .تو چی؟
من: من هم.
سعیده بانو: اتفاقی افتاده؟
من:نه!
سعیده بانو:خب خدا رو شکر نگرانت شدم .شاید مرگ عقوبت گم کردنه لهجه کودکانه زندگیست.
بنفشه(ادبیات فارسی):بیشتر برام هیجان انگیزه ، چطور؟
دایی ابراهیم(حقوق):نه.
نفر پنجم(مهندسی):یه کم.
من:چرا؟
نفر پنجم : چونکه زیرا. چه طور مگه؟
من یه کم توضیح دادم و نفر پنجم ادامه داد: من مقداری بدهی دارم فعلا هر وقت به مرگ فکر می کنم اینا در نظرم می یاد و از خدا می خوام تا پایان بدهی ها بهم مهلت بده بعد ازاون هنوز فکر نکردم.
حوریه(مترجمی زبان):نه چطور؟
من سکوت کردم.
حوریه: برای اینکه به لقاالله می رسم بعضی گناهامم خدا بزرگه می بخشه بهش امیدوارم.چطور مگه؟
آنژه(مهماندار هواپیما): هرگز
نمی دونم چرا جواب آنژه رو که خوندم لبخند زدم حس خوبی برام داشت.
نفر هشتم(الاهیات):نه مگه شما می ترسی؟
من: سکوت
نفر هشتم: البته مرگ داریم تا مرگ. مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم سخت سخت
من فکر کردم این یکی و نمی فهمم.
نفر هشتم: به اعتقاد بنده ترس یه آدم بستگی به باور فرد نسبت به عالم دیگر دارد و بنده چون به معاد اعتقاد دارم مرگ را پا یان هستی ام نمی دانم.
وحیده(ادبیات فارسی):دوربین مخفیه ؟ چی شده؟ روانشناسی بود یا سوال دینی فرهنگی؟ نه اصلا مردن برام جذابه و بهم آرامش میده.
الهام(فلسفه هنر):از فلسفه مرگ اصلا ولی از مردن شاید؟
من:!!!
سوده(گفتار درمانی):خوبی؟؟؟نصفه شبی بی خوابی زده به سرت یا ارواح اومدن سراغت؟؟
من:هیچ کدوم به جوابش نیاز دارم
سوده:در حال حاضر نه ولی شاید بعد از اینکه سرم خلوت شد و زندگی شیرین شد بترسم.
آزاده(دیپلم):کمی چطور مگه؟
ریحانه(شیمی):یه ذره آره.
آزاده(کتابداری): از اونجایی که آدم خوبیم از خودم می ترسم نه از مردن. چطور مگه؟
نفر پانزدهم(ارتباطات): با سوالت می خوای منو بترسونی؟
من باز هم توضیح دادم
نفر پانزدهم : نمی ترسم باور کن
سمانه(دیپلم):چطور؟
من توضیحاتم را برای او نیز فرستادم
سمانه:نمی تونم دقیقا بگم هم آره هم نه گیر نده!
مریم(فلسفه): اصلا بهش فکر نمی کنم چون می دونم چه جوریه فکر کردن به هر چیز ناشناخته ای هراس انگیزه ولی در دنیا هر چیزی که از اون می ترسی بعد می فهمی چه شیرینه
من:!!!!
نفر هجدهم:نه!
نفر نوزدهم(فلسفه): زندگی رو دوست دارم.
و اما زهرا بدون اطلاع تلفن همراهش را واگذار کرده بودفردای آن روز شخصی عصبانی تماس گرفت تا گفتم بفرمائید گفت من عزرائیلم . بعد از بی خوابی های شب گذشته و دست و پنجه کردن با خیال مرگ اول جا خوردم و دلم ریخت و ادامه داداز مرگ هم نمی ترسم . عذر خواهی کردم و گوشی را قطع کردم.
نفر بیستم( قیصر امین پور):
مردن چقدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی

1 comment:

Anonymous said...

faeze man behet eftekhar mikonam.karet besyar besyar besyar jaleb bud.in dafe didamet yadam bendaz bishtar duset dashte basham:))