نامهی شمارهی یک
میدانی چیست فردریک؟ به نظرم آدمهای مغرور را باید عاشق کرد آنها خودشان عاشق نمیشوند. باید وادرشان کرد از روی غرور خودشان رد شوند. آدمهای مغرور بلد نیستند از خودشان بزنند بیرون. به نظرم آنها نمیتوانند چشم از خودشان بردارند و دیگری را ببیند. آنها عاشق چیزهایی میشوند که آیینهوار خودشان را نشان میدهد. آنها از دیدن خودشان غرق لذت و شادی میشوند.
الان که فکرش را میکنم آنها عاشق هم میشوند ولی یک چیزی پایشان را سفت میچسباند به زمین. دلشان میلرزد اما رویشان را از دلشان برمیگردانند. فردریک بهتر از جانم باید آنها را عاشق کرد. حیفام میآید بساط عالم برچیده شود و آنها لذت دوست داشتن دیگری را نچشیده باشند. یک کار دیگر هم میشود برایشان کرد میشود عاشقشان شد و فروتنانه اجازه داد مغرور باشند، میشود آنها را با غرورشان دوست داشت و به رویشان هم نیاورد که غرورشان توی چشم میزند. اگر به مرور با آنها یکی شوی خواهی دید که چگونه غرورشان ذوب شده است طوری که خود مغرورشان را به یاد نخواهند آورد....ولی سخت است فردریک جان خیلی سختتر از آنکه فکرش را بکنی...
راستی فردریک بگذار در همین نامهی نخست دو دوست نازنین را هم بهت معرفی کنم چون ممکن است در نامههای بعدی زیاد از آنها حرف بزنم. تامیا و بنجامین... آنها از دوستان دوست داشتنی من هستند و این نامهها را به سفارش آنها برایت مینویسم. اصلا آنها به من یاد دادند که چطور میشود برای تو نامه نوشت. هر دو آدمهای خلاق و باهوشی هستند و البته مغرور هم نیستند.
در پایان اینکه دربارهی حرفهایم فکر کن، دوست دارم نظر تو را هم بدانم. به نظرت عشق و غرور با هم جمع میشوند یا تلاش بیهودهای است که از یک آدم مغرور عشق دربیاید.
پنجم مرداد نود و پنج خورشیدی که سه شنبه عصر است و هوا به شدت گرم است.
تهران
No comments:
Post a Comment