ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, January 03, 2016


۱۸
کلاس فلسفه برای کودکان
جلسه‌ی یازدهم، پسران ده ساله
۱۳ دی ۱۳۹۴، یک‌شنبه ظهر

امروز با بچه‌هایی کلاس داشتم که دو سه تایشان به انتخاب خودم بودند یعنی به دلیل ویژگی‌های خاص‌شان دلم می‌خواست باشند. فکر می‌کنم در جای خودش هم درباره‌شان صحبت کرده‌ام یکی از آنها پارسا بود و دیگری محمدامین. پارسا را به دلیل شیطنت بی‌اندازه‌اش و محمدامین را به دلیل کناره‌گیری‌اش از بچه‌ها انتخاب کرده بودم. 


امروز با بچه‌ها صحبت کردم و گفتم از امروز تا آخرین جلسه، هر چند جلسه که باشد، شازده کوچولو را می‌خوانیم. البته انتخابم فراتر از این کلاس و بحث‌هاست. دو بخش اول شازده کوچولو را خواندیم. به‌طرز‌باورنکردنی آرام و بی‌صدا گوش می‌کردند. خودشان هم از اینکه این همه ساکت بودند و گوش کرده بودند راضی و خوشحال بودند. نکته‌ی جالب برای من پارسا بود. بچه‌ای بسیار دوست‌داشتنی ولی همه‌ی بچه‌ها از دست‌اش شاکی بودند. حتی چند بار در جلسه‌های اول بچه‌ها به من می‌گفتند اگر پارسا نیاید ما کلاس را می‌آییم. برای خودش جنتلمنی بود امروز و بچه‌ها دلشان می‌خواست در انتخاب‌هایشان پارسا را انتخاب کنند. پرسش‌های بچه‌ها را پای تخته نوشتم. توجه آنها را به آدم‌بزرگ‌ها جلب کردم و خواستم نظرشان را در مورد آدم‌بزرگ‌ها و نسبت‌اش را با قهرمان داستان و شازده‌کوچولو بگویند. متاسفانه کل زمان ما چهل و پنج دقیقه است و زمان مفیدش شاید چهل یا سی و پنج دقیقه شود. 

ابتدای این کلاس ایلیا آمد پیش من و گفت خانم می‌شود من دیگر نیام؟ گفتم چرا؟ گفت دوست ندارم. گفتم حالا امروز بشین، گفت می‌شه دفعه‌ی دیگر نیایم. گفتم فعلا بنشین. اخر کلاس پرسیدم ایلیا هفته‌ی دیگر می‌آیی؟ گفت بله خانم... 

امروز ده جلسه را هم پشت سر گذاشته‌اند، قوانین را بگی نگی دریافته‌اند. امروز کلاسی بود که هم من لذت بردم و هم خودشان. اما نکته‌ی که بسیار به وجدم آورد پارسا بود وقتی به ارزیابی رسیدیم، پارسا درواقع، به نوعی خودارزیابی رسیده بود و این برای من بسیار ارزشمند بود. من فقط حس و نظرشان را درباره‌ی امروز و درباره‌ی کلاس خواسته بودم، پارسا با این نحوه‌ی ارزیابی، نشانم داد که صبوری در کلاس‌های فبک، به نتایج قشنگی می‌رسد.

ارزیابی بچه‌ها
پارسا: امروز معلم اصلی‌مان آمده بود و من هم ساکت‌تر بودم. کتاب جدیدمان هم خوب بود. 
محمد‌امین: خوب بود و داستان هم خوب بود.
محمدرضا: کلاس عالی بود ولی وقت برای صحبت کم بود.
فرحان: امروز کلاس خوب بود ولی اگر بچه‌ها شلوغ نمی‌کردند کلاس خوب بود. (وقتی فرحان نظرش را خواند بچه‌ها اعتراض کردند که اینجوری نبود، من هم با بچه‌ها موافق بودم.)
محمدحسام: امروز کلاس خوب بود ولی می‌شه گفت زمان زود بود. (بعد توضیح داد که منظورم این بود که زمان کم بود.)
ایلیا: امروز از بقیه‌ی روزها هم بهتر بود، هم ساکت‌تر کلاس کاملا کنترل شده بود.ممنون
لطیف: این جلسه بهترین جلسه بود زیرا کلاس بسیار ساکت بود و بحث‌ها بسیار جالب بود.
امیرعلی: خوب بود، نظم بود، از جلسه‌های دیگر خیلی بهتر بود موضوع داستان را دوست داشتم بقیه‌ی آن را بشنوم.
محمد‌رضا: آلی (عالی) بود ولی هیچ‌کس به من رای نداد و زود تمام شد
آیان: کلاس خوبه ولی باید نظرها درمورد بحث‌های  داغ و جذاب باشد نه در مورد کتاب


یک نکته‌ی جالب دیگر هم این بود که توجه بچه‌ها به یکی از نوشته‌های روی دیوار جلب شد، گفتند خانم یعنی چی؟ اعتراف می‌کنم من هم نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم. اما نگذاشتم بحث شود گفتم خودتان بروید فکر کنید ببیند یعنی چه؟ نمی‌دانم افاضات چه کسی بود ولی واقعا یک عالمه جای بحث داشت. کاش بفهمیم که بچه موجودات فهیمی هستند و اگر نوشته‌ای این چنین بر در و دیوار بزنیم خودمان زیر سوال می‌رویم حتی اگر بچه‌ها هیچ وقت به روی ما آدم‌بزرگ‌ها نیاورند.

مجتمع هما

1 comment:

نغمهٔ خوابگرد said...

واقعا همینطوره. پرسشهای کودکان بیشتر فلسفی ست و بسیار پرمعنا.