ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, January 22, 2016

این خاطره را بارها شنیده‌ام اما هر بار می‌شنوم با همان هیجان اولین بار گوش می‌دهم. وقتی مادرِ خانوم از دنیا می‌رود، پدر خانوم نمی‌گذارد اعلامیه بنویسند و می‌گوید من هم می‌میرم. هیچ کس جدی نمی‌گیرد ولی فردا صبح‌اش او هم از دنیا می‌رود و الان قبرهای‌شان کنار هم است. (چون در گذشته‌های دور قبرهای دو طبقه و سه طبقه نبود.) مامانم می‌گوید خیلی به هم علاقه‌مند بوده‌اند. بارها به این خاطره که شاید بیشتر شبیه افسانه است فکر کرده‌ام از زبان شاهدان عینی و غیر عینی شنیده‌ام و بارها به این فکر کرده‌ام که چگونه می‌شود دو نفر این همه به لحاظ روحی و روانی به هم آمیخته و یکی شده باشند... 

چند وقت پیش خیلی رسمی و در اخبار، خبر از افتتاح یک سایت همسر یابی می‌دادند و درباره‌اش این‌گونه توضیح می‌دادند که ما علاوه‌بر اینکه این زوج‌ها را با هم آشنا می‌کنیم و ازدواج می‌کنند هر شش ماه یک بار هم چک می‌کنیم که مشکلی با هم نداشته باشند. داشتم به عشقولانه‌های قدیمی فکر می‌کردم به پدر و مادر خانوم... به اینکه چطوری در این دوره و زمانه یک ملتی از پدر و مادر عروس و دامادها گرفته تا ارگان‌های رسمی دست به دست هم می‌دهند تا دختری شوهرداری کند و پسری زن‌داری... نمی‌دانم در این چک کردن‌های شش ماهه، سهم محبت و خواهندگی چه می‌شود؟ نمی‌دانم اصلا محبتی که نیاز به چکاب داشته باشد تا کجا دوام دارد؟ چکاب عشق و محبت یعنی اینکه سرطانِ بی‌مهری و ناوفاداری شیوع پیدا کرده است، باید مواظب بود و این دل آدم را به درد می‌آورد. 

پ.ن: نمی‌دانم چرا این روزها این همه یاد پدر و مادر خانوم هستم.
پ.ن دوم: یک عکس از این دو عزیز دارم، عکس گذرنامه‌شان است برای رفتن به کربلا،  ولی نگذاشتم گفتم شاید راضی نباشند عکس‌شان در فضای مجازی پخش شود، شاید، شاید، شاید هم  هر چه می‌کشیم از دست همین فضای مجازی است کسی چه می‌داند.

2 comments:

ندای غرب (میثم منیعی) said...

بانو دکتر رودی سلام
سیار زیبا و تأثیرگذار.
خداوند همه رفتگان بخصوص پدر تازه درگذشته شما را رحمت کند.

Faezeh Roodi said...

ممنون از لطف تان