ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, April 16, 2010

زیبا، زیبا شناسی و یک چیز دیگر هم


زیبا

وقتی در گزاره ای محمول ما واژه ی "زیبا" است بدین معنی است که ذهن ما به سمت چیزی می رود و یا گرایش دارد که بیرون از ما و جدا از ما است؛ با ما نیست، ما نیست، در ما نیست، اما توجه ما را به خود جلب می کند. در فرهنگ سخن در برابر واژه ی زیبا می خوانیم آنچه یا آن که دیدنش لذت بخش و چشم نواز است؛ قشنگ: صورت زیبا، منظره ی زیبا. اما واژه ی زیبا تنها به کار دیدنهای عا لم نمی آید. معنای دومی که در فرهنگ سخن برای آن به کار می رود؛ دلنشین و خوشایند است همچون آهنگ زیبا. در همان فرهنگ واژه ی زیبنده چهار معنا دارد که آخرینش زیبا است اما سه تای دیگر به ترتیب عبارتند از سزاوار، شایسته و آراسته. در مواجه با امر زیبا ما متحیر، میخکوب، هیجان زده و...می شویم. درکل احساس کسی که حواس سالمی دارد در برابر امر زیبا برانگیخته می شود. دهخدا زیبا را به معنای خوب و نیکو در برابر بد به کار برده است. بدین معنا عملی که خوب باشد زیبا نیز است و به اندازه ی چهره ی زیبا اثرگذار است. از زمان باستان نیز فیلسوفان گذشته در نظام معرفت شناسی خود بیش و کم به امر زیبا توجه داشته اند برای نمونه افلاتون معتقد به ایده ی زیبایی بود که به خودی خود زیبا است. پرداختن به امر زیبا و زیبایی در میان فلاسفه تا قرن هجدهم ذیل نظامی جدا از بحث های معرفت شناسی و خدا شناسی نبود در میانه ی قرن هجدهم حیث التفاتی بومگارتن به امر زیبا و زیبایی منجر به نظامی شد که زشت را از زیبا تمییز دهد، بدین ترتیب بحث هایی جدی درباره ی زیبایی مطرح و منجر به بحث هایی تحت عنوان زیبایی شناسی شد.

زیبایی شناسی

" الکساندر بومگارتن این واژه را به معنای جدید آن تثبیت کرد و آن را از علم مربوط به حواس به علم مربوط به زیبایی و هنر منتقل کرد و بدین سان بدان اهمیت ژرفتری بخشید.... واژه ی زیبا شناسی یا زیبایی شناسی یا علم الجمال آن طور که در زبان فارسی متداول است... از نظام فلسفی خاصی سخن می گوید که کارش کاوش در معنای جمال و شناخت زیر و بم های این پدیده است." (هربرت مارکوزه، 1379: 1)

بدین ترتیب بحث زیبایی و امر زیبا در نظام های فلسفی به طور اعم و در تفکر فیلسوفان به طور اخص جایی برای خود باز کرد آنگونه که بحث هایی جدی و در خور توجه همپای بحث های معرفت شناسی پا به عرصه ی وجود گذاشت و زیبایی شناسی هم به عنوان شاخه ای از فلسفه شناخته شد. "زیبا شناسی شاخه ای از فلسفه است که از تحلیل مفاهیم و راه حل مسائلی بحث می کند که از تامل در خصوص موضوعات ادراک زیبا شناختی برمی خیزد. موضوعاتِ ادراکِ زیباشناختی نیز شامل تمام اشیایی است که موضوع تجربه ی زیبا شناختی قرار می گیرد؛ بنابراین فقط پس از تجربه ی زیباشناختی است که قادر به تحدید طبقه ی موضوعات ادراک زیبا شناختی می شویم... پس مفاهیم ارزش زیباشناختی و تجربه ی زیباشناختی و نیز تمامی مفاهیمی که بویژه در فلسفه ی هنر طرح می شود، در دانش مظبوطی مورد سنجش قرار می گیرد که به زیباشناسی مشهور است و پرسش هایی از قبیل "چه ویژگی هایی اشیا را زیبا می سازد؟" و "آیا معیارهای زیبا شناختی وجود دارد؟" و "نسبت آثار هنری با طبیعت چیست؟" و نیز همه ی پرسش هایی که خاصه در فلسفه ی هنر مطرح می شود، از زمره ی مسائل زیبا شناسی است." (مونروسی بیردزلی، جان هاسپرس، 1387: 74-73)

با قدری تسامح از دریدا مدد می گیریم و متذکر می شویم که اشاره ی گذرا به امر زیبا و زیبا شناسی بدان سبب بود که نشان داده شود چه درباره ی امر زیبا که همه ی مردم اعم از فیلسوف و غیر فیلسوف آن را می فهمند و حس می کنند و چه درباره ی بحث های زیباشناسی که درباره ی امر زیبا تفکر، ایده پردازی و نظامی فلسفی بر بنیان آن بنا می شود چه حتی زمانی که بحث های داوری درباره ی امر زیبا مطرح می شود. در برابر حضور پر رنگ امر زیبا و بعدتر ها زیبا شناسی گونه ای غیاب درکار است غیاب اما در نتیجه ی غفلت.

پابرهنه به سمت زیبایی نرویم!

کودک که بودم در یکی از بزرگراههای تهران و شاید هم یکی از خیابان های عریض روی یک دیوار طویل جمله ای همیشه توجهم را به خود جلب می کرد. این جمله با خطی بسیار نازیبا، تقریبا کج و معوج و با اسپری مشکی نوشته شده بود:

"خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد."

این جمله همیشه ذهنم را مشغول می کرد. در عالم کودکی نمی دانستم تناقض یعنی چه؟ و شاید اگر کلمه اش را از زبان بزرگتر ها می شنیدم برایم فقط باز و بسته شدن دهان بود و شنیدن اصوات اما با همه ی وجودم آن را در این جمله درک می کردم با خودم می گفتم اگر خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد پس چرا با چنین خط زشت و کج و معوجی این جمله را نوشته اند. و این روزها فکر می کنم اگر برای زیبا شدن و زیبا کردن شهر نوشته بودند که بیراهه رفته بودند و اگر با انگیزه ی برانگیختن حس زیبا شناسانه ی شهروندان محترم که در نطفه خفه اش کرده بودند. بعدها که وارد دانشگاه شدم و فلسفه آموختم روزی در رساله ی مهمانی افلاطون خواندم آریستودموس او را در مسیر مهمانی می بیند و تعجب می کند از اینکه سقراط کفش به پا دارد در این باره می گوید: "سقراط را دیدم که از گرمابه درآمده بود و کفش به پا داشت و چنین امری کم اتفاق می افتاد پرسیدم کجا می روی؟ که خود را این چنین آراسته ای؟" (افلاطون، 1380: 397) سقراط پس از آن که از مهمانی سخن می گوید در پایان پاسخ می دهد که "به این جهت خود را آراسته و زیبا ساخته ام که به نزد زیبایی می روم." (همان) بی درنگ یاد همان جمله ی زیبا که نازیبا نوشته شده بود افتادم. چه زیبایی را در این پاسخ سقراط به معنای صفتِ شخص بدانیم چه به معنای مفهوم زیبایی تاثیری در برداشت ما از سخن او ندارد. تقریبا بیشتر ما در زندگیمان و به خصوص در شهرمان پابرهنه به سمت زیبایی می رویم و متوجه نیستیم که پابرهنه ایم. خداوندی که می گوییم زیباست و زیبایی را دوست دارد به قول غزالی می توانست ابرو را بدون قوس بیافریند و کسی هم به او ایراد نگیرد ابروی بدون قوس هم کارآیی خودش را دارد اما همان جا که به اصطلاح به نظر ما کار تمام شده است آغاز زیبایی، زیبا شدن و به سمت زیبایی رفتن است.

1-مونروسی بیردزلی، جان هاسپرس، تاریخ و مسائل زیباشناسی، برگردان محمد سعید حنایی کاشانی، تهران،

هرمس1387

2-هربرت مارکوزه، بعد زیبا شناختی، برگردان داریوش مهرجویی،تهران، هرمس 1385

3-فرهنگ کوچک سخن، حسن انوری، سخن 1383

4-لغت نامه ی دهخدا

دوره ی آثار افلاطون جلد نخست، برگردان محمد حسن لطفی، رضا کاویانی،تهران، خوارزمی 1383


No comments: