ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, April 05, 2010

برای اسماعیل انصاریان

یادش نکنید
او خفته است
هنگامی که از پلکان های سحابی
به سوی آسمان می رفت
به خواب رفت
فرصت یافت
در آخر فصل
به خانه بیاید
عظیم بود
و صاحب جمال بود
نامش را به یاد ندارم
پناه می جست
مرا به گریه می آورد
ابتدای حالش
رنگ آبی داشت
زبانی داشت
که کلمات درآن
ابر را توصیف می کرد
در خانه هرگز ندیده بودمش
همه شب
سربرمهتاب نهاده بود
تختش را آوردند
روی تخت به خواب بود
سفید پوشان
تختش را به آفتاب آوردند
خواب بود
هنگامی که چشمان را گشود
گفت
مرا مهمی است
که نمی توانم به شما بگویم
باز به خواب بود
سیبی در کنارش
یافتند
احمد رضا احمدی

No comments: