ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, April 20, 2010

روایت، فراتر از تاریخ

از آغاز تاريخ تا پايان دوره اي كه از آن به عنوان دوران مدرن ياد مي شود، واقعيت، در معنا و مفهوم گسترده ي آن تاريخ است. تاريخ به معناي حافظه اي كه واقعيت را ضبط مي كند، هرچند تنها از رخدادهاي مهم ياد مي شود و شخصيت هاي اصلي آن حكام، نجيب زادگان و كساني هستند كه به نوعي به قدرت رسيده اند. با وجود اين، دركي از واقعيت وجود دارد كه در نهايت سازنده ي تاريخي يكه و پيش رونده است. دركي تك خطي از آن كه از مبدايي آغاز مي شود و همچنان رو به جلو پيش مي رود كه خود متضمن پيشرفت نوع بشر است. به بيان ديگر "تنها با فرضِ وجودِ تاريخ مي توان از پيشرفت سخن گفت." (واتيمو، جياني، 1378: 53) در اين ميانه يكي از عمده نقش هايِ تاريخ پيوند زمان حال و گذشته است، پيوندي كه ممكن است براي نمونه از به دست آوردن اجناس خاصي باشد كه پدران ما استفاده مي كردند و يا فهميدن زباني كه بدان صحبت و يا با آن تقرير مي كردند و يا روايت هايي كه سينه به سينه به صورت شفاهي و بعدتر ها به صورت مكتوب از نسلي به نسل ديگر منتقل شده است و مي شود. عموما مورخان درباره ي جوامعي كه از آنها نوشته اي يافته اند با يقين بيشتري صحبت مي كنند و نظر مي دهند. بخش اعظم شناخت واقعيت كنوني و درك اينكه ما چگونه در اين مقطع خاص از واقعيت ايستاده ايم در گرو روايت هاي تاريخي و غير تاريخي است كه به صورت مستند و داستان، نسل به نسل از گذشته هاي دور تا امروز به دست ما رسيده اند. به بيان مايكل استنفورد ( Stanford, Michael(1923) "به نظر مي رسد پيوند ميان تاريخ و روايت چيزي بيش از پيوندي تصادفي باشد. روايت بي گمان،‌ شكل سنتي تاريخ است،‌ و بسياري افراد مدعي هستند كه اين شكل هنوز مناسب ترين شكل تاريخ نگاري است. به باور آنان، تاريخ روايي نوعي شيوه ي مستقل درك و فهم است؛ يعني شيوه ي درك جهان بر پايه ي قواعد و استانداردهاي خاص خود بدون توسل به روش ها و معيارهاي رشته هاي علمي يا فلسفي ديگر." (استنفورد،‌ مايكل،‌ 1382: 348)

استنفورد معتقد است چه اين ادعا درست باشد چه نباشد "ما را نسبت به اين امكان آگاه مي كند كه يك داستان دركي از واقعيت را براي ما امكان پذير مي كند كه از راههاي ديگر نمي توان به آن دست يافت. داستان ها از داستان هاي جن و پري گرفته تا آثار داستايفسكي Mikhailovich Dostoyevskiy(1821-1881) Fedro و پروست، Marcel Proust(1871-1922) همه ي ما را مسحور و مجذوب مي كنند." (همان)

روايت تاريخي، براي مورخ مسئوليتي را موجب مي شود كه در روايت يك داستان از نقال يا راوي انتظار چنين مسوليتي نمي رود. راوي يك داستان مي تواند برای رفع كسالت و يا جذابيت داستان خود نكاتي را مهم، مواردي محو و نكاتي را كم اهميت جلوه دهد، اما مورخ نمي تواند چنين بازي آزادانه اي را در روايت تاريخي انجام دهد. مورخ نيز تمام جزئيات را بيان نمي كند و جزئياتي را بيان مي كند كه از نظر او اهميت دارند. اما دست او در تغيير دادن روايت آنهمه باز نيست، او نمي تواند براي جذابيت كار خود چيزهايي را از تخيل خود به واقعه اي تاريخي اضافه كند اما مي تواند واقعه را به گونه اي روايت كند كه اندكي از كسالت آن كاسته شود. براي نمونه در دوره اي كه مسلمانان اسپانيا را فتح كرده بودند ادوارد گيبونEdvard Gibbon(1737-1794) درباره ي پيامدهاي ممكن اين واقعيت تاريخي مي نويسد "...شايد امروز در دانشكده هاي آكسفورد تفسير قرآن تدريس مي شد، و روحانيون اسلام سرگرم اثبات قداست و حقيقت وحي نازل شده بر حضرت محمد(ص) مي بودند." (همان : 353 ) در واقع روايتي كه گيبون مي دهد "با شوخ طبعي، طنز، تاثر انگيزي، شور و هيجان، آداب داني و در عين حال اعتبار و سنديت بالا همرا ه است." (همان ) اينكه آيا او مي تواند در نقل روايت تاريخي از اين عناصر بهره گيرد بحث جداگانه ايست اما او توانسته كسالتي را كه روايت تاريخي در خود دارد از بين ببرد و آن را به متني لذت بخش تبديل كند.

امروزه مرزهاي واقعيت و مجاز چنان از بين رفته كه گونه اي رفتن به فرا واقعيت و به بيرون تاريخ پرتاب شدن است. عصري كه ما در آن زندگي مي كنيم تكه اي بزرگ از تاريخ جهان از دوره ي باستان تا كنون است. اما به نظر مي رسد اطميناني كه ما به مدد درك تك خطي ازتاريخ گذشتگان و به مدد روايت هاي آنان به دست آورديم، در مورد تاريخ دوره اي كه به عنوان پست مدرن مي شناسيم كم رنگ ترمی شود. فرض كنيد جنگي عظيم در نقطه اي از دنياي امروز اتفاق افتاده است. دركي كه هر انساني از واقعيت اين جنگ دارد، در گرو نوع خبري است كه از آن داده مي شود، در اين ميانه سهم واقعيت ازحقيقت چقدر است كسي نمي داند و حتي در مورد اينكه آيا واقعاً واقعيتي به اسم جنگ رخ داده است يا نه؟ "پل ويريليو Paul) Virilio(1932))در آغاز كتابش در باب جنگ خليج فارس، از خود به عنوان "يك ببيننده ي دلواپس" نام مي برد، از اين رو همگي ما كم و بيش نگران و دلواپس بوديم و احتمالاً هنوز هم تجربه ي مبهوت كننده ي نشستن در برابر تلويزيون در كوران نبرد را به ياد داريم. اما اين تجربه از تجربه ي تصاوير تلويزيوني مشابه- مثلاً جنگ ويتنام كه در آن رسانه با اتكا به تفاسير و گزارشات حرفه اي اشخاص معتبري چون والتر كرونيك تاثيري تعيين كننده در افكار عمومي داشت- متفاوت بود.... در واقع از بسياري جهات، خبرنگاراني كه "آنجا" بودند، چيزي بيش از "آنجايي" كه ما در برابر تلويزيون خود نشسته بوديم، نبودند: يا در عربستان سعودي مستقر بودند و در كنفرانس هاي مطبوعاتي شركت مي جستند.....يا در بالكن هتل خود در بغداد ايستاده بودند و اصابت آن موشك ها را به خيابان نگاه مي كردند؛ و يا همانند خود ما در برابر تلويزيون خود نشسته بودند و جنگ را از آنجا گزارش مي كردند." (واكر، ايان،1382: 52 )

جياني واتيمو پايان مدرنيت را زماني مي داند كه ديگر نمي توان دركي تك خطي از تاريخ داشت و معتقد است كه اين مسئله "نتيجه ي پيدايشِ وسايل ارتباط جمعي است. اين وسايل-روزنامه ها، راديوها، تلويزيون، آن چه كه اكنون نامِ تله ماتيك به خود گرفته- نقش تعيين كننده اي در فروريزيِ ديدگاه هاي مركزْ-بنياد داشته است." (واتيمو، جياني، 1378: 55)از نظر او رسانه هاي جمعي آنچنان موجب گسترش و تكثير جهان نگري هاي گوناگون شده اند كه "هرگونه نگاهِ تك خطي به تاريخ و جهان را نا ممكن مي سازد." (همان: 56) ناديده گرفتن روايت ها عموماً و ناديده گرفتن روايت هاي رسانه ها و روايت هاي تصويري به خصوص در جهانِ معاصر امري غير ممكن است، چه اينكه تمام ابعاد زندگي را چه حوزه هاي عمومي چه حوزه هاي خصوصي، همه را در بر گرفته است.

تعليم و تربيت كودكان نيز از دير باز بر پايه ي روايت استوار بوده است، حتي امروزه بيش از گذشته به اين مسئله توجه مي شود. اين روايت ها كه از لالايي مادران آغاز با داستان هاي جن و پري ادامه پيدا كرده اند امروزه در نوع خود قابل توجه اند. تربيت كودكان كه تنها زبان داستان را مي فهمند آنچنان با روايت در هم تنيده است كه جدايي از آن متصور نيست. بحث در اين كه آيا تعليم و تربيت كودكان به شيوه ي سنتي كارا و صحيح است، يكي از مباحثي است كه در حلقه هاي فكري "فلسفه براي كودكان"Philosophy For Children) ) جريان دارد. "فلسفه براي كودكان" تلاش براي تعليم كودكان بر پايه ي داستان ها و روايت هايي است كه مي خوانند و مي شنوند. در اين روش در واقع كودكان را بدون اجبار به اينكه متني را حفظ كنند و پس از آن پاسخگو باشند بدين سمت هدايت مي كنند كه در جريان داستاني كه دور هم -و نه پشت سرهم به شيوه ي سنتي-مي نشينند و مي خوانند درباره ي داستان فكر كنند و نكاتي كه از آن به ذهنشان مي رسد را بيان كنند و درباره اش سوال كنند. متيو ليپمنMatthew Lipman(1922) بنيانگذار "فلسفه براي كودكان" هنگام تدريس در دانشگاه متوجه شد كه دانشجويانش فاقد قدرت استدلال هستند اما آموزش اينكه افراد چگونه دركي درست از يك متن داشته باشند و درباره اش استدلال كنند براي آنان دير است. او به نظرش رسيد كه اين آموزش بايد از دوران كودكي شروع شود نكته ي مورد توجه در اين روگرداني از آموزش سنتي توجه او به داستان بود. ليپمن در گزارشي در اين باره مي گويد "در اواخر سالهاي 1960 در دانشگاه كلمبيا واقع در نيويورك به درجه ي استادي فلسفه رسيدم. من فكر مي كردم كه دانشجويانم فاقد قدرت استدلال و قدرت تميز و داوري هستند، اما براي تقويت قابل ملاحظه ي قدرت تفكر آن ها، ديگر دير شده بود. من به اين فكر افتادم كه اين كار مي بايست در دوران كودكي انجام مي گرفت (و در آن زمان تقريباً فقط من بر اين اعتقاد بودم) بايد وقتي كودكان در سن يازده و دوازده سالگي بودند، يك سري دوره هاي درسي در خصوص تفكر انتقادي را مي گذراندند. اما براي تهيه ي موضوعي قابل فهم و مخاطب پسند، بايستي متون درسي به صورت داستان نوشته مي شد، داستاني درباره ي منطق اكتشافي كودكان. اما بنظر مي رسيد كه اين كار نيز بايد با دقت و ظرافت بسيار انجام مي گرفت. اين داستان ها بايد راجع به فلسفه ي مورد اكتشاف كودكان مي بود." (متيو ليپمن، 1385: 42) نظريه ی ليپمن رساننده ي آن است كه در جهان امروز اهميت روايت به عنوان امری فرا تاریخی که تاریخ را نیز در بر گرفته تا جايي است كه در آینده ای نه چندان دورآموزش و پرورش نیز بر پايه ي آن استوار خواهد بود.

روايت بدين معنا ديگر محدود به حوزه ي ادبيات نيست و تنها در اين حوزه درباره اش بحث نمي شود، والاس مارتين ( Wallace Martin(1933-در كتاب خود- نظريه هاي روايت- متذكر شده است كه فهمِ روايت معطوف به آينده اي است كه نه فقط آن را در رشته ي ادبيات كه در فلسفه و علم نيز مي توان دنبال كرد، او پايان كتاب خود را آغازگاه بحث ها و كتاب هاي ديگري مي داند و معتقد است كه "فهم روايت، طرحي است معطوف به آينده-و نه فقط آينده ي رشته ي ادبيات."(والاس، مارتين،1382: 144)



فهرست منابع

1- واتيمو، جياني، پسامدرن، جامعه شفاف، برگردان مهران مهاجر در سرگشتگي نشانه ها، نمونه هايي از نقدهاي پسامدرن، گزينش و ويرايش ماني حقيقي، تهران، مركز، 1378

2- استنفورد،‌ مايكل،‌ درآمدي بر فلسفه ي تاريخ،‌ برگردان‌ احمد گل محمدي،‌ تهران،‌ ني1382

3- واكر، ايان،ماجراي صحرا يا ايمان به واقعيت، برگردان فرهاد گشايش، نيم سالانه زيبا شناخت، شماره ي هشتم 1382

4- واتيمو، جياني، پسامدرن، جامعه شفاف، برگردان مهران مهاجر در سرگشتگي نشانه ها، نمونه هايي از نقدهاي پسامدرن، گزينش و ويرايش ماني حقيقي، تهران، مركز، 1378

5- كشف فلسفي كودكان در گفت وگو با متيو ليپمن، سعيد ناجي، ماهنامه ي مدرسه ي سالم شماره ي نخست مرداد ماه 1385

6 والاس، مارتين،نظريه هاي روايت، برگردان محمد شهبا، تهران، هرمس1382

Friday, April 16, 2010

زیبا، زیبا شناسی و یک چیز دیگر هم


زیبا

وقتی در گزاره ای محمول ما واژه ی "زیبا" است بدین معنی است که ذهن ما به سمت چیزی می رود و یا گرایش دارد که بیرون از ما و جدا از ما است؛ با ما نیست، ما نیست، در ما نیست، اما توجه ما را به خود جلب می کند. در فرهنگ سخن در برابر واژه ی زیبا می خوانیم آنچه یا آن که دیدنش لذت بخش و چشم نواز است؛ قشنگ: صورت زیبا، منظره ی زیبا. اما واژه ی زیبا تنها به کار دیدنهای عا لم نمی آید. معنای دومی که در فرهنگ سخن برای آن به کار می رود؛ دلنشین و خوشایند است همچون آهنگ زیبا. در همان فرهنگ واژه ی زیبنده چهار معنا دارد که آخرینش زیبا است اما سه تای دیگر به ترتیب عبارتند از سزاوار، شایسته و آراسته. در مواجه با امر زیبا ما متحیر، میخکوب، هیجان زده و...می شویم. درکل احساس کسی که حواس سالمی دارد در برابر امر زیبا برانگیخته می شود. دهخدا زیبا را به معنای خوب و نیکو در برابر بد به کار برده است. بدین معنا عملی که خوب باشد زیبا نیز است و به اندازه ی چهره ی زیبا اثرگذار است. از زمان باستان نیز فیلسوفان گذشته در نظام معرفت شناسی خود بیش و کم به امر زیبا توجه داشته اند برای نمونه افلاتون معتقد به ایده ی زیبایی بود که به خودی خود زیبا است. پرداختن به امر زیبا و زیبایی در میان فلاسفه تا قرن هجدهم ذیل نظامی جدا از بحث های معرفت شناسی و خدا شناسی نبود در میانه ی قرن هجدهم حیث التفاتی بومگارتن به امر زیبا و زیبایی منجر به نظامی شد که زشت را از زیبا تمییز دهد، بدین ترتیب بحث هایی جدی درباره ی زیبایی مطرح و منجر به بحث هایی تحت عنوان زیبایی شناسی شد.

زیبایی شناسی

" الکساندر بومگارتن این واژه را به معنای جدید آن تثبیت کرد و آن را از علم مربوط به حواس به علم مربوط به زیبایی و هنر منتقل کرد و بدین سان بدان اهمیت ژرفتری بخشید.... واژه ی زیبا شناسی یا زیبایی شناسی یا علم الجمال آن طور که در زبان فارسی متداول است... از نظام فلسفی خاصی سخن می گوید که کارش کاوش در معنای جمال و شناخت زیر و بم های این پدیده است." (هربرت مارکوزه، 1379: 1)

بدین ترتیب بحث زیبایی و امر زیبا در نظام های فلسفی به طور اعم و در تفکر فیلسوفان به طور اخص جایی برای خود باز کرد آنگونه که بحث هایی جدی و در خور توجه همپای بحث های معرفت شناسی پا به عرصه ی وجود گذاشت و زیبایی شناسی هم به عنوان شاخه ای از فلسفه شناخته شد. "زیبا شناسی شاخه ای از فلسفه است که از تحلیل مفاهیم و راه حل مسائلی بحث می کند که از تامل در خصوص موضوعات ادراک زیبا شناختی برمی خیزد. موضوعاتِ ادراکِ زیباشناختی نیز شامل تمام اشیایی است که موضوع تجربه ی زیبا شناختی قرار می گیرد؛ بنابراین فقط پس از تجربه ی زیباشناختی است که قادر به تحدید طبقه ی موضوعات ادراک زیبا شناختی می شویم... پس مفاهیم ارزش زیباشناختی و تجربه ی زیباشناختی و نیز تمامی مفاهیمی که بویژه در فلسفه ی هنر طرح می شود، در دانش مظبوطی مورد سنجش قرار می گیرد که به زیباشناسی مشهور است و پرسش هایی از قبیل "چه ویژگی هایی اشیا را زیبا می سازد؟" و "آیا معیارهای زیبا شناختی وجود دارد؟" و "نسبت آثار هنری با طبیعت چیست؟" و نیز همه ی پرسش هایی که خاصه در فلسفه ی هنر مطرح می شود، از زمره ی مسائل زیبا شناسی است." (مونروسی بیردزلی، جان هاسپرس، 1387: 74-73)

با قدری تسامح از دریدا مدد می گیریم و متذکر می شویم که اشاره ی گذرا به امر زیبا و زیبا شناسی بدان سبب بود که نشان داده شود چه درباره ی امر زیبا که همه ی مردم اعم از فیلسوف و غیر فیلسوف آن را می فهمند و حس می کنند و چه درباره ی بحث های زیباشناسی که درباره ی امر زیبا تفکر، ایده پردازی و نظامی فلسفی بر بنیان آن بنا می شود چه حتی زمانی که بحث های داوری درباره ی امر زیبا مطرح می شود. در برابر حضور پر رنگ امر زیبا و بعدتر ها زیبا شناسی گونه ای غیاب درکار است غیاب اما در نتیجه ی غفلت.

پابرهنه به سمت زیبایی نرویم!

کودک که بودم در یکی از بزرگراههای تهران و شاید هم یکی از خیابان های عریض روی یک دیوار طویل جمله ای همیشه توجهم را به خود جلب می کرد. این جمله با خطی بسیار نازیبا، تقریبا کج و معوج و با اسپری مشکی نوشته شده بود:

"خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد."

این جمله همیشه ذهنم را مشغول می کرد. در عالم کودکی نمی دانستم تناقض یعنی چه؟ و شاید اگر کلمه اش را از زبان بزرگتر ها می شنیدم برایم فقط باز و بسته شدن دهان بود و شنیدن اصوات اما با همه ی وجودم آن را در این جمله درک می کردم با خودم می گفتم اگر خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد پس چرا با چنین خط زشت و کج و معوجی این جمله را نوشته اند. و این روزها فکر می کنم اگر برای زیبا شدن و زیبا کردن شهر نوشته بودند که بیراهه رفته بودند و اگر با انگیزه ی برانگیختن حس زیبا شناسانه ی شهروندان محترم که در نطفه خفه اش کرده بودند. بعدها که وارد دانشگاه شدم و فلسفه آموختم روزی در رساله ی مهمانی افلاطون خواندم آریستودموس او را در مسیر مهمانی می بیند و تعجب می کند از اینکه سقراط کفش به پا دارد در این باره می گوید: "سقراط را دیدم که از گرمابه درآمده بود و کفش به پا داشت و چنین امری کم اتفاق می افتاد پرسیدم کجا می روی؟ که خود را این چنین آراسته ای؟" (افلاطون، 1380: 397) سقراط پس از آن که از مهمانی سخن می گوید در پایان پاسخ می دهد که "به این جهت خود را آراسته و زیبا ساخته ام که به نزد زیبایی می روم." (همان) بی درنگ یاد همان جمله ی زیبا که نازیبا نوشته شده بود افتادم. چه زیبایی را در این پاسخ سقراط به معنای صفتِ شخص بدانیم چه به معنای مفهوم زیبایی تاثیری در برداشت ما از سخن او ندارد. تقریبا بیشتر ما در زندگیمان و به خصوص در شهرمان پابرهنه به سمت زیبایی می رویم و متوجه نیستیم که پابرهنه ایم. خداوندی که می گوییم زیباست و زیبایی را دوست دارد به قول غزالی می توانست ابرو را بدون قوس بیافریند و کسی هم به او ایراد نگیرد ابروی بدون قوس هم کارآیی خودش را دارد اما همان جا که به اصطلاح به نظر ما کار تمام شده است آغاز زیبایی، زیبا شدن و به سمت زیبایی رفتن است.

1-مونروسی بیردزلی، جان هاسپرس، تاریخ و مسائل زیباشناسی، برگردان محمد سعید حنایی کاشانی، تهران،

هرمس1387

2-هربرت مارکوزه، بعد زیبا شناختی، برگردان داریوش مهرجویی،تهران، هرمس 1385

3-فرهنگ کوچک سخن، حسن انوری، سخن 1383

4-لغت نامه ی دهخدا

دوره ی آثار افلاطون جلد نخست، برگردان محمد حسن لطفی، رضا کاویانی،تهران، خوارزمی 1383


Tuesday, April 06, 2010

یکی از اصول اولیه خبر رسانی تطبیق خبر و عکس است امروز این خبر و عکس را در پارسیان اسپرت دیدم که حتی به خود زحمت نداده اند عکس مناسب تری انتخاب کنند

Monday, April 05, 2010

برای اسماعیل انصاریان

یادش نکنید
او خفته است
هنگامی که از پلکان های سحابی
به سوی آسمان می رفت
به خواب رفت
فرصت یافت
در آخر فصل
به خانه بیاید
عظیم بود
و صاحب جمال بود
نامش را به یاد ندارم
پناه می جست
مرا به گریه می آورد
ابتدای حالش
رنگ آبی داشت
زبانی داشت
که کلمات درآن
ابر را توصیف می کرد
در خانه هرگز ندیده بودمش
همه شب
سربرمهتاب نهاده بود
تختش را آوردند
روی تخت به خواب بود
سفید پوشان
تختش را به آفتاب آوردند
خواب بود
هنگامی که چشمان را گشود
گفت
مرا مهمی است
که نمی توانم به شما بگویم
باز به خواب بود
سیبی در کنارش
یافتند
احمد رضا احمدی