نيچه عليه مسيحيت و استعلا
به نظر نيچه ابتلاي بي درمان تمدن مغرب زمين، ديانت مسيحي بود-ديانتي كه نيچه نسبت به آن شديدا نفرت مي ورزيد، آنچنان كه اديپ پدر خود را منفور مي داشت (نيچه فرزند سه نسل از كشيشان متعصب لوتري بود) فلسفه ي او مشحون از شعارهايي از اين قبيل است
به نظر من مسيحيت نفرين فرهنگ انساني است. انحرافي عميق و ذاتي و غريزه ي انتقامي كه هيچ وسيله اي هر چند كارا، توام با هوشمندي و فطانت، آن را كفايت نمي كند-به نظر من مسيحيت جذام ابدي نوع انسان است
به نظر نيچه مسحيت آخرين و دهشتناك ترين مرحله در نظام انديشه اي بود كه با سقراط شروع شد. سقراط پيروان خود را به اعتقاد به فنا ناپذيري روح و حقايق مطلقه دعوت مي نمود. افلاطون، شاگرد او، به تعبيه ي فلسفه اي دو جهاني دست يازيد، مشعر بر آنكه جهان مادي و ناسوتي، نشئه ي مادوني از جهان ايده آل انتزاعي است. اين اعتقاد به حقيقت و هستي بالاتر يا استعلايي، به آساني با الاهيات متاخر كليساي مسيحي پيوند خورد. آنگاه ارزشها و اعتقادات مسيحي، ناگزير بر فلسفه ي جديد مغرب زمين و عمدتا بر فلسفه ي دوران روشنگري تاثير گذاشت. دكارت يعني اولين فيلسوف به اصطلاح مدرن وجود حيثيات ابدي را اثبات نمود و همچنين برخي حقايق ازلي مربوط به رياضيات و علوم را ثابت كرد. كانت، فيلسوف آلماني مدعي وجود جهان آرماني و متعالي ديگري شد كه حواس انساني ما نمي توانست آن را دريابد. فلاسفه ي مغرب زمين خويشتن را با اعتقاد به احتمال وجود انواع مطلق و كامل معرفت فريفتند. ايشان درباره ي جهانهاي استعلايي خيالات خام در سر پروردند. رسالت نيچه پايان بخشيدن به اين سنت فلسفي بود
شوپنهاور و اراده ي معطوف به قدرت
آرتور شوپنهاور(1788-1860)نيز بر اين بود كه اين قبيل از مكاتب فلسفه ي استعلايي، هجوياتي بيش نيست. نظر او بر اين بود كه فقط يك نوع از حقيقت معين وجود دارد كه در آن سوي جهان پديدارها مستقر است و آن حقيقت، وجود نوعي كشاكش توانمند و مستمر يا اراده است كه فقط معدودي افراد مصمم مي توانند در صدد بر آيند كه از آن بگريزند نيچه با اين نظر موافق بود ولي اراده اي كه خود را بر همه چيز تحميل مي كرد، ارداه ي معطوف به قدرت بود. به نظر او همه ي موجودات در حالتي از كشاكش متداوم مي زيستند، ولي اين كشاكش خلاق، سالم و زاينده بود
جهان عبارت است از هيولايي نيرومند، بدون انجام و پايان عظمتي جازم و پرتوان كه نه بزرگتر مي شود و نه كوچكتر، نمي فرسايد بل كه خويشتن را دگرگون مي سازد...و هر گونه نگرش فلسفي ديگر اساسا سطحي، شنيع و پوچ است
نيچه نيز چون شوپنهاور مشككي جازم بود در اين جهان هيچ مطلقي وجود ندارد زيرا موجودات انساني مستمرا خود را با اين عقيده مي فريبند كه مي دانند در حالي كه نمي دانند اشكال بروز تشكيك فلسفي متفاوت است و به اين جهت فلاسفه ي مشكك در موارد تشكيك خود، انتخابي عمل مي كنند آنها غالبا معتقدند كه همه ي مكاتب فلسفي سلف فاقد اعتبار مطلق است برخي ديگر چون نيچه از اين هم افراطي ترند ايشان را عقيده بر آن است كه مطلقا چيزي به عنوان معرفت انساني وجود ندارد و حقيقت يا دست نايافتني است يا بكلي افسانه است
منبع: نيچه و مكتب پست مدرن، ديو رابينسن، برگردان ابوتراب سهراب، فروزان نيكوكار، تهران، فرزان روز 1380صص9-7
به نظر نيچه ابتلاي بي درمان تمدن مغرب زمين، ديانت مسيحي بود-ديانتي كه نيچه نسبت به آن شديدا نفرت مي ورزيد، آنچنان كه اديپ پدر خود را منفور مي داشت (نيچه فرزند سه نسل از كشيشان متعصب لوتري بود) فلسفه ي او مشحون از شعارهايي از اين قبيل است
به نظر من مسيحيت نفرين فرهنگ انساني است. انحرافي عميق و ذاتي و غريزه ي انتقامي كه هيچ وسيله اي هر چند كارا، توام با هوشمندي و فطانت، آن را كفايت نمي كند-به نظر من مسيحيت جذام ابدي نوع انسان است
به نظر نيچه مسحيت آخرين و دهشتناك ترين مرحله در نظام انديشه اي بود كه با سقراط شروع شد. سقراط پيروان خود را به اعتقاد به فنا ناپذيري روح و حقايق مطلقه دعوت مي نمود. افلاطون، شاگرد او، به تعبيه ي فلسفه اي دو جهاني دست يازيد، مشعر بر آنكه جهان مادي و ناسوتي، نشئه ي مادوني از جهان ايده آل انتزاعي است. اين اعتقاد به حقيقت و هستي بالاتر يا استعلايي، به آساني با الاهيات متاخر كليساي مسيحي پيوند خورد. آنگاه ارزشها و اعتقادات مسيحي، ناگزير بر فلسفه ي جديد مغرب زمين و عمدتا بر فلسفه ي دوران روشنگري تاثير گذاشت. دكارت يعني اولين فيلسوف به اصطلاح مدرن وجود حيثيات ابدي را اثبات نمود و همچنين برخي حقايق ازلي مربوط به رياضيات و علوم را ثابت كرد. كانت، فيلسوف آلماني مدعي وجود جهان آرماني و متعالي ديگري شد كه حواس انساني ما نمي توانست آن را دريابد. فلاسفه ي مغرب زمين خويشتن را با اعتقاد به احتمال وجود انواع مطلق و كامل معرفت فريفتند. ايشان درباره ي جهانهاي استعلايي خيالات خام در سر پروردند. رسالت نيچه پايان بخشيدن به اين سنت فلسفي بود
شوپنهاور و اراده ي معطوف به قدرت
آرتور شوپنهاور(1788-1860)نيز بر اين بود كه اين قبيل از مكاتب فلسفه ي استعلايي، هجوياتي بيش نيست. نظر او بر اين بود كه فقط يك نوع از حقيقت معين وجود دارد كه در آن سوي جهان پديدارها مستقر است و آن حقيقت، وجود نوعي كشاكش توانمند و مستمر يا اراده است كه فقط معدودي افراد مصمم مي توانند در صدد بر آيند كه از آن بگريزند نيچه با اين نظر موافق بود ولي اراده اي كه خود را بر همه چيز تحميل مي كرد، ارداه ي معطوف به قدرت بود. به نظر او همه ي موجودات در حالتي از كشاكش متداوم مي زيستند، ولي اين كشاكش خلاق، سالم و زاينده بود
جهان عبارت است از هيولايي نيرومند، بدون انجام و پايان عظمتي جازم و پرتوان كه نه بزرگتر مي شود و نه كوچكتر، نمي فرسايد بل كه خويشتن را دگرگون مي سازد...و هر گونه نگرش فلسفي ديگر اساسا سطحي، شنيع و پوچ است
نيچه نيز چون شوپنهاور مشككي جازم بود در اين جهان هيچ مطلقي وجود ندارد زيرا موجودات انساني مستمرا خود را با اين عقيده مي فريبند كه مي دانند در حالي كه نمي دانند اشكال بروز تشكيك فلسفي متفاوت است و به اين جهت فلاسفه ي مشكك در موارد تشكيك خود، انتخابي عمل مي كنند آنها غالبا معتقدند كه همه ي مكاتب فلسفي سلف فاقد اعتبار مطلق است برخي ديگر چون نيچه از اين هم افراطي ترند ايشان را عقيده بر آن است كه مطلقا چيزي به عنوان معرفت انساني وجود ندارد و حقيقت يا دست نايافتني است يا بكلي افسانه است
منبع: نيچه و مكتب پست مدرن، ديو رابينسن، برگردان ابوتراب سهراب، فروزان نيكوكار، تهران، فرزان روز 1380صص9-7
1 comment:
اگر بشه مقایسه ای میان فلاسفه داشت، نبوغ انکارناپذیر نیچه همواره برای من قابل احترام بوده،به همون اندازه که اصالت و ژرف اندیشی ویتگنشتاین یا شوریدگی سقراط،وارستگی و رهایی اسپینوزا و ..........
زندگی با کتاب های طراز اول و به طور کل در حواشی تفکر زندگی کردن ،آدم رو زنده نگه می داره
Post a Comment