ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Monday, April 21, 2008

مرگ واقعيت




امروز رفته بودم آرايشگاه همان طور كه منتظر نشسته بودم تا نوبتم شود گزارشگر يكي از شبكه هاي راديو آمد. بعد از تمام شدن كارش. گويي كار اصلي اش شروع شد و من در كمال ناباوري به حركاتش نگاه مي كردم شايد وقتي بودريار مي خواندم احساس مي كردم اينكه ما اينهمه از واقعيت دوريم اما فكر مي كنيم در بطن آن حضور داريم خيلي غم انگيز است اما غم انگيز تر از آن زماني بود كه اين خانم در حضور ما شروع به تهيه ي گزارش كرد ابتدا گفت ما اكنون در يك مغازه ي لوازم آرايشي هستيم و مي خواهيم با فروشنده ي آن صحبتي داشته باشيم و بعد از صاحب آرايشگاه پرسيد كه آيا اين لوازمات از جاي مطمئني براي او مي آيد يا نه وكلي سوالات بهداشتي بعد چرخيد سمت شاگرد آرايشگر و گفت ما الان در كتابخانه هستيم دختر خانمي اينجا تشريف دارند كه خيلي كسل و بي حوصله هستند مي خواهيم دليلش را بپرسيم سوالاتي هم از او كرد و او هم جواب داد در حاليكه داشت خانمي را اصلاح مي كرد بعد رفت سراغ يكي از مشتري ها و گفت ما در يك فروشگاه لوازم خانگي هستيم و سوالاتي هم از او كرد راستش با همه ي وجود حس كردم ما نه با يك واسطه از واقعيت دوريم كه اصلا واقعيتي وجود ندارد كه بخواهيم درباره ي مجازش صحبت كنيم اين خانم گزارشگر از خانمي كه آنجا فال قهوه مي گرفت خواست برايش يك فال هم بگيرد ومن با حيرت به زني نگاه مي كردم كه در زمان دوساعت و چند دقيقه با يك تير هفتاد هشتاد نشانه را زد. با اين اوصاف ما در زمانه و دوراني زندگي مي كنيم كه واقعي، مجازي و مجازي، واقعي است. ما رسانه ها را نفس مي كشيم و بي هيچ ترديد گرفتار چيزهايي هستيم كه از تلويزيون مي بينيم و يا در روزنامه و مجلات مي خوانيم و يا از راديو مي شنويم،‌ در تمام فلسفه خواندنم هيچ وقت فيلسوفي را اين همه حاضر نزديك خود نديده بودم بودريار كنارم بودودر گوشم زمزمه مي كرد


دكتر پاينده در كتاب نقد ادبي و دموكراسي صفحات شصت و چهار تا شصت و هفت درباره ي
بودريار و ديدگاه اودراين مورد مي نويسد:" بودريار پسامدرنيسم را وضعيتي مي داند كه در آن، ايماژ يا تمثال يا فرا واقعيت جاي واقعيت را گرفته است.انواع و اقسام تصوير و ايماژ، جنبه هاي مختلف زندگيِ ما را تحت سيطره ي خود گرفته اند. تصاوير نصب شده بر روي تابلوهاي آگهي هاي تجاري در بزرگراه ها، تصاوير مجلات و روزنامه ها و تصاوير ديجيتالي بر روي نمايشگرِ رايانه ها كه بدون اراده ي ما ناگهان پديدار مي شوند و همچنين تصاوير بازي هاي ويدئويي، ما را احاطه كرده اند. پس در جامعه ي معاصر اصل چيزها ديگر مهم نيستند، بلكه رونوشت يا تصوير آن ها (يا به قول بودريار، "تمثال هاي آنها) موجوديت و اهميت دارند. اين تصاوير حكم نوعي صافي (فيلتر) را دارند و به واسطه ي اين صافي است كه ادراك ما از جهان پيرامون شكل مي گيرد. به بيان ديگر، هر گونه تصوري كه ما درباره ي جهان هستي داريم، اول از اين فيلتر مي گذرد بعد به ما مي رسد. در نتيجه، تصورات ما متعلق به خودمان، يا نشئت گرفته از ذهن خودمان، نيست؛ اين تصورات براي ما رقم زده شده اند. به اين ترتيب، جهان براي ما معنايي ندارد جز اين كه اين تصاوير كه در واقع حكم اُبژه هايي بدلي (شبيه سازي شده) رادارند
به زعم بودريار، رسانه هاي جمعي واقعيت را "بي اثر" كرده اند. ما از راه تصاويري كه در اينترنت مي بينيم يا تصاويري كه بر صفحه ي تلويزيون ظاهر مي شوند، با دنيا در تماس قرار مي گيريم. نقش رسانه هاي جمعي اين است كه غياب جهان را و جايگزين شدن واقعيت با تصوير را از ديده هاي ما پنهان مي كنند. فكر مي كنيم كه با هستي در تماس هستيم؛ حال آن كه يك واسطه بين ما و جهان هستي دائماً در حال عمل است. بدين ترتيب، رابطه ي مستقيمِ ما با جهان واقعيت قطع مي شود. از نظر انسان هايي كه در جامعه ي معاصر زندگي مي كنند، تصوير بر امر واقع الويت و رجحان دارد و حتي مي توان گفت واقعيت، معلول يا پيامدِ بازنماييِ تصويري و شبيه سازانه است. براي مثال، انتخاب لباس نه بر اساس پسنده هاي شخصي بلكه بر پايه ي الگوهاي زندگي كه فرهنگ معاصر برايمان تعريف مي كند صورت مي گيرد و آن الگو نيز چيزي نيست مگر مجموعه اي از تصاوير شايد در بدو امر بگوييم كه لباس را بر اساس برداشتي از شخصيت خود داريم بر مي گزينيم، اما خود آن برداشت چيزي نيست مگر تحقق هويت هايي كه در انواع و اقسام تصاويرِ تبليغاتي هر روز به ما فروخته مي شوند. سبك و سياقِ زندگي و مُد در قالب تصاويري كه مثلاً در مجلات يا در آگهي هاي تجاري به ما ارائه مي شوند، به طور ناخودآگاهانه انتخاب ما را درباره ي پوشاك مان رقم مي زنند. هر روز سعي مي كنيم خود را با مقتضياتِ تصاوير يا ايماژهايي تطبيق دهيم كه از مجراهاي مختلف ما را بمباران مي كنند. پس در واقع، اين جنبه از زندگي (انتخاب پوشاك) در مهار ما نيست. هجوم تصاوير به زندگيِ فردي و از ميان رفتن تمايز بين امر واقع و امر شبيه سازي شده، موجب پديد آمدن جامعه اي بي ريشه متشكل از آدم هاي سطحي نگر گرديده است. بنابر آنچه گفتيم مي توان چنين جمعبندي كرد كه پسامدرنيسم در نظريه
ي بودريار يعني از ميان رفتنِ تمايز بين امر واقع و امر شبيه سازي شده


پي نوشت: تصوير پايان فيلم ترومن است زماني كه فهميد تمام زندگيش فيلم بوده است نه واقعيت و كس ديگري (كارگردان) حوادث زندگي او را رقم مي زد

2 comments:

Anonymous said...

توصییه می کنم بخش صنعت فرهنگ سازی: روشنگری به مثابه فریب توده ای، کتاب گرانسنگ دیالکتیک روشنگری را بخوانید من وقتی این بخش را خواندم مدتی با روی برگردانده از جلوی تلویزیون عبور می کردم

Anonymous said...

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است/هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق