آریستوفانس معتقد است که در روزگار قدیم غیر از زن و مرد جنس سومی وجود داشت که هم مرد بود و هم زن به نام مرد زن که امروزه جز برای دشنام به کار نمی رود این موجود چهار دست و چهار پا و دو چهره داشت ووقتی می خواست بدود از هشت دست و پای خود استفاده می کرد. مرد زاده خورشید زن زاده زمین و مرد زن فرزند ماه بود. خدایان برای اینکه آدمیان هم زنده باشند و هم برای جلوگیری از گستاخیشان آنها را ناتوان کردند پس دو نیم شدند . زئوس آدمیان را دو نیم کرد و توضیح می دهد که وقتی دو نیم کرد کارهایی بر روی بدن انجام داد که آثارش بر جای نماند اما پس از آن هر نیمی در آرزوی رسیدن به نیم دیگر بود آن دو نیم همدیگر را که می دیدند در آغوش می گرفتند و آرزوی به هم پیوستن و یکی شدن داشتند اگر هم نیمی می مرد به دنبال انسان دیگر بودند از هماغوشی دو نیمه نسل ها ادامه پیدا کرد و آدمیان به یکدیگر عشق می ورزیدند.اگر کسی نیمه راستین خود را بیابد و در آغوش کشد لرزه لذیذی سراپای وجودش را فرا می گیرد و خدای عشق چنان آن دو را به هم می پیوندد که هرگز دل از هم بر نمی دارند ما برای اینکه خشم خدایان را بر نینگیزیم که باز هم ما را به دو نیم کنند باید آنها را پرستش کنیم و دیگران را هم به پرستش ترغیب کنیم و هر کس نیمه خود را بیابد همه آدمیان نیکبخت خواهند شد. خدای عشق ما را یاری دهد که نیمه دیگر خود را بیابیم.
آگاثون
آگاثون معتقد است هر چیزی که درباره اروس و خدای عشق گفته شده درمورد خود او نبوده است بلکه در مورد نعمت هایی بوده که به ما ارزانی داشته حق این است که در مورد خود او سخن گوئیم و سپس در مورد نعمت ها به نظر او اروس از همه خدایان نیکبخت تر و زیباتر است دلیل او بر زیبایی خدای اروس آن است که از همه خدایان جوانتر است و از پیری بیزار است چون اقتضای طبیعتش است. جوان است و با جوانان به سر می برداو سخن فایدروس را رد می کند که کهن ترین خدایان است اگر اروس پادشاه خدایان باشد –که امروز هست-همه با هم در صفا و دوستی به سر می برند اروس بر دل وجان خدایان و آدمیان پای می نهد اما نه هر دل و جانی تنها در دلهای نرم پس لطیف ترین موجودات است و لطیف و زیباست.بزرگترین فضیلت اروس عدالت است خویشتن دار است و در شجاعت حتی خدای جنگ هم به پای او نمی رسد دانا و خردمند است هر که نظر اروس بر او بیفتد شاعر می شود در همه هنرها قدرت خلاقه دارد.طبق این قاعده که اگر کسی از چیزی بهره مند باشد نمی تواند به کسی چیزی ببخشد هر که استادش عشق باشد در همه جهان بلند آوازه می گرددو آن که از عشق دور باشد در تاریکی و گمنامی می ماند.آگاثون همواره اروس را با خدای ضرورت مقایسه می کند مثلا در اینجا می گوید اگر زمام حکومت بر آسمانها به دست خدای ضرورت بود خدایان به کارهای موحش دست می زدند در حالی که با اروس دل به زیبایی باختند خطابه آگاثون مورد توجه همه قرار می گیرد.
سقراط
سقراط معتقد است صحبت های آگاثون اگرچه بعضی مواردش در خور ستایش نبود ولی زیبایی شاخ و برگ ها و سخن های نغزی که در پایان آمد براستی دل را می ربود سقراط می گوید تا کنون اعتقاد داشته که وقتی کسی می خواهد چیزی را وصف کند حقیقت گویی پایه آن است و وصف کننده باید زیباترین اجزای حقیقت را برگزیند و به بهترین وجه با هم تلفیق کند اما در این بحث ها در یافته راه ستایش آن است که همه صفات نیک و زیبا را به موصوف نسبت دهند خواه صادق باشد یا نباشد معتقد است همه کسانی که خطابه ایراد کردند همه صفات پسندیده راگرد آورند و به اروس نسبت داند تا هر کس که اورا نمی شناسد در نظرش زیباتر و عالیتر نمودار شود چون آنان که می شناسند سخن ها را نخواهند پذیرفت سقراط معتقد است که به شیوه آنها اروس را نخواهد ستود بل حقیقت را آن هم به زبان عادی –مثل همیشه- خواهد سخن گفت با کلمات و جملات ساده سقراط بحث خود را با سوالی از آگاثون آغاز می کند با این مضمون که آیا عشق عشق کسی است یا عشق هیچ کس؟ یا به عبارتی آیا عشق عشق چیزی است یا عشق هیچ چیز؟ آگاثون جواب می دهد البته عشق به چیزی است و سقراط می پرسد که آیا عشق خواهان آن چیزی است که دارد یا ندارد؟ چیزهایی که ما می خواهیم و دوست داریم همه از این جنسند پس اروس عشق به چیزی است که هنوز به دست نیامده آگاثون در سخنان خود گفته بود که اروس عشق به زیبایی است نه عشق به زشتی سقراط اذعان می کند با توجه به حرف هایی که گفته شد عشق نیازمند زیبایی است پس از زیبایی بهره ندارد .آگاثون پاسخ می گوید آری سقراط به او می گوید چگونه چیزی را که خود از زیبایی بهره ندارد زیبا خوانده ای در واقع نباید اروس را اینگونه وصف کرد سقراط از آگاثون می پرسد که زیبایی و نیکی یکی است؟ او پاسخ می دهد پس بر همان مبنا اروس از نیکی هم بی بهره و نیازمند آن است.سقراط سخنان خود را در باب عشق از زبان زنی به نام دیوتیما نقل می کند معتقد است در باب عشق استاد او بوده و صاحب کرامت بوده است. سقراط هم معتقد است که ابتدا باید خود آن را تعریف کنیم سپس به تشریح آثارش بپردازیم سقراط می گوید که او هم ادعا کرده است و دیوتیما همان سوال هایی را از او پرسیده که او هم اکنون از آگاثون پرسید و سقراط از دیوتیما می پرسد پس مقصودت آن است که اروس زشت است او پاسخ می دهد مگر هر چه که زیبا نیست زشت است؟ یا باید زشت باشد یا هر که دانا نیست باید نادان باشد دیوتیما می گوید حد دانایی و نادانی آن است که کسی اعتقاد درست داشته باشد ولی نتواند دلایل درست برای آن بیان کند پس اعتقاد درست مرحله ای است بین دانایی و نادانی پس هرچه که زیبا نیست نباید زشت شمرد اروس هم نه خوب است و نه زیبا بد هم نیست چیزی است میان آن دو . دیوتیما معتقد است که اروس میانگینی است میان خدایان و موجودات فانی وظیفه اروس آن است که دعاهای آدمیان را نزد خدایان می برد و فرمانهای خدایان را نزد آدمیان می آورد و از برکت وجود او همه جهان به هم می پیوندد و به صورت واحدی در می آید اروس فیلسوف است و فیلسوف میانگینی میان دانایی و نادانی است سوال دیگری که در حین این دیالوگ مطرح می شود آن است که همه مردم همواره خواهان خوبی هستند اما چرا همه آنها را عاشق نمی نامیم عشق یا مفهوم عشق به طور کلی هرگونه کوششی است برای رسیدن به خوبی و نیکبختی ولی این واژه برای کسب مال ورزش و فلسفه به کار نمی رود بلکه برای عاشق کسی است که برای رسیدن به مقصود راهی خاص را در پیش می گیرد دیوتیما بیان می دارد که هدف عشق خود زیبایی نیست تولید مثل و تولید زیبایی است در واقع آمیزش زن و مرد را هم الهی می داند و آن را جنبه خدایی و جاودانی موجودات فانی می داند و معتقد است در همه موجودات فقط آن زادن و بارور کردن و بارور شدن مهم نیست و پس از آن اشتیاق موجودات را برآن می دارد که آن چه را تولید کرده بپروراند و اگر این امر فقط در آدمیان بود می گفتیم منشا آن عقل است حال آن که در همه موجودات است این توالد و تناسل نسل بر جا گذاشتند حکایت از میل آن به جاودانگی دارد تمام آدمیان برای کسب شهرت و آوازه پس از مرگ است که به کام خطر فرو می روند اینان فرزندان جسم اند اما فرزندان روح دانش و فضیلت انسان است که زاده شعر او هنرمندان راستین است و والاترین دانش ها هم برای سامان دادن جامعه و خانواده است و عدالت نام دارد دیوتیما یک سیر صعودی را در عشق بیان می کند بدین قرار که در ابتدا به یک تن زیبا دل می بندد در مرحله بعد متوجه می شود همه تن ها زیبا است به همه تن ها دل می بندد تنی را بر تن دیگر ترجیح نمی دهد پس از آن زیبایی اخلاق و قوانین و آداب و سنت را در می یابد در اینجا نیاز به راهنما دارد که روی او را به سمت زیبایی و دانش برگرداند در مرحله آخر که با مظاهر گوناگون زیبایی آشنا می شود دیگر دل به روح و تن نمی دهد به میان دریای زیبایی می رود و با یک نظر همه زیبایی ها را می بیند و سخنان زیبا و اندیشه های ژرف می آفریند و به آن مراحل آخرکه رسید با زیبایی حیرت انگیزی رو به رو می شود که اولا موجودی سرمدی است نه به وجود می آید و نه از بین می رود نه بزرگتر و نه کوچکتر می شود چنین نیست که گاه زیبا و گاه زشت باشد و در مقایسه با چیزی زشت و در مقایسه با چیزی زیبا بنماید چیزی است در خویشتن خویشتن که همواره همان می ماند و دگرگون نمی شود و همه چیزهای زیبا چون بهره ای از او دارند زیبا یند در این راه چاره از پیمودن آن مسیر زیبایی های زمینی ندارد ابتدا یک تن و همه تن ها از تن زیبا به کارهای زیبا به دانش های زیبا در پایان به شناسایی خاصی برسد که موضوعش خود زیبا است زیبایی فی نفسه در پایان دیوتیما توضیح می دهد که وقتی در برابر زیبایی ظاهری هوش و دل آدمی می رود وقتی به مرحله زیبایی فی نفسه رسید په احوالاتی دارد.
No comments:
Post a Comment