ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Thursday, December 15, 2005
خود؟
چقدر سوال به ظاهر ساده ولی پیچیده ای است و چقدر "خود " ها در هنگام پاسخ به این سوال از "خودشان" دورند ! به ظاهر " خود با دیگری معنا دار می شود . از هر طرف که به " خود "مان نگاه می کنیم دیگری دست در گریبانمان دارد و رهایمان نمی کند و این دیگری است که "خود "ما را می سازد .در نسبت با استاد دانشجوییم در نسبت با والدین فرزندیم در نسبت با فرزند پدر یا مادریم و به همین ترتیب معشوقیم عاشقیم حسودیم دینداریم یا نیستیم خواهریم برادریم بدهکاریم طلبکاریم و خلاصه ادم ها ترکیب بی نهایت شلو غی از این عوالم هستند. این حقیقتی است که وقتی جدی اش گرفتم کلی احساس سنگینی می کردم حس شلوغی و ازدحام داشتم .حس گم شدن .گم شدن خود در خود.....خود بی خود .....خود دروغین.....خود فطری .....خود منحرف شده.....شکستن خود .......خود در حال ساخته شدن........از دست رفتن خود......................................در نها یت انکه خود انقدر بزرگ و بی تعین است که می توان ان را به هر شکلی در اورد و با قدم زدن در خود می توان مرزها یش را گسترش داد.اینگونه است که می توان تک بعدی نبود . خود سرزمین جذاب و دیدنی است که می توان هر ان و لحظه ای در ان چیزهای جدید و شگفت اور کشف کرد .سرزمینی که می تواند مدرن و پیشرفته باشد و یا انقدر فرسوده که با زمین لرزه ای از میان برود و هیچ اثری از ان به جا نماند .سوال : اگر نسبت ها را از خود بگیریم خود چگونه تعریف می شود؟
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment