ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Sunday, January 31, 2010
Monday, January 11, 2010
دکتر فرزان سجودی
پیش از این پستی با عنوان فرزان سجودی، وجودی واقعی نوشته بودم اینبار هرچه گشتم اما توصیفی در خور این استاد دانشگاه بیابم نیافتم. ده سال است که با استادهای بسیاری کلاس داشته ام و هریک را با ویژگی خاص خود به یاد می آورم بعضی را به یاد نمی آورم بعضی تصویرشان را به یاد دارم نامشان را نه و بعضی نامشان را اما تصویرشان را نه و البته هر آنچه که ازایشان یاد گرفتم و یاد نگرفتم اما درباره ی دکتر فرزان سجودی قصه متفاوت است منش و اخلاق و شیوه ی بودنش به گونه ایست که فکر نمی کنم از خاطر هیچ دانشجویی برود به نظرم به گونه ای بزرگوار است که گویی ربط به آنچه که می بینیم و می دانیم ندارد بزرگوار است نه برای اینکه در اوج نا امیدی های خودش دانشجویانش را امیدوار می کند نه برای اینکه دانشجویانش را برای خواندن و نوشتن و بودن دلگرم می کند نه برای خنده های گاه تلخ تر از گریه اش و نه برای اینکه در اوج پریشان خاطری خود دانشجویانش را خاطر جمع می کند برای چیزی است که نمی دانم چیست اما خوب می فهمهم که آن نمی دانم چیست همه ی این رفتارهای بزرگوارنه را در وجود او جمع کرده و به هم گره زده است
نوشتم که از همه ی هم کلاسی هایم در دانشگاه هنر و همه ی دوستانم و همه ی دیگرانی که گاه و بیگاه به این وبلاگ سر می زنند و حتی کسانی که او را نمی شناسند خواهش کنم با هر مرام و مسلک و آیینی و با هر شیوه و روشی که با خدای خود ارتباط دارند این روزها برای دکتر فرزان سجودی بسیار دعا کنند
Monday, January 04, 2010
ترس و لرز
یکی از تجربه های زیسته ی دوران کودکی ام تونل وحشت پارک ارم بود راستش به اندازه ی پول بلیطی هم که پدرم می خرید نه جیغ می زدم و نه می ترسیدم زل می زدم به دو حفره ی گودی که به اصطلاح جای چشم های از حدقه در آمده ی اسکلت بود اسکلتی که با کلی صداهای عجیب و غریب در هاله ای از نور قرمز از تابوتش در می آمد من نترسیدم از همان لحظه های نخست اما دوستان هم سنم ترسیده بودند و کلی از تجربه ی ترسشان برایم گفته بودند
اما در عالم فیلم و سینما همیشه فیلم وحشتناک برایم فیلم های خاصی بود که آنقدر حس ترسم را برمی انگیخت که تا مرز مردن را تجربه می کردم این فیلم ها فیلم هایی نبوند که شخصیت هایی با گریم های وحشتناک داشته باشند فیلم هایی بودند که اتفاقا چون نمی دیدی می ترسیدی چون نمی دانستی چه خبر است در های اتاقی تاریک باز و بسته می شود پرده ها تکان می خورد صداهای عجیبی از اتاق زیرشیروانی که سالهاست درش قفل است می آید نمونه ی این نوع وحشت کردن را دریکی از فیلم های لورل هاردی دیدیم فیلمی که قصه اش درباره ی ارثیه ی هنگفتی بود و این دو در خانه ای بزرگ مستقر شدند گر چه برا ی ما خنده دار بودحس ترس بسیار حرفه ای به تصویر درآمده بود در فیلم های بسیاری ازاین دست نکته ی جالب توجه دویدن شخص ترسیده به سمت عامل ترس است که به نظرم طبیعی ترین صورت ممکن است ترجیح می دهد با چوبی چماقی چیزی به سمت اش برود چون طاقت یک جا ایستادن و لرزیدن را ندارد
اما فیلم هایی هم با عنوان فیلم ترسناک وجود دارند که شخصیت هایی با چهره هایی وحشتناک طراحی می کنند که به نظرم تاثیرش از فیلم هایی که پیش از این درباره اش صحبت کردیم بسیار کمتر است به نظرم ترس بیشتر ناشی از بی خبری و نا آگاهی و ندید ن است وقتی سرو صدایی از محلی متروک می آید تخیل هر فردی در بازی آزادانه اش و بسیار منحصر به فرد وحشتناک ترین صورت ممکن را در ذهنش به تصویر می کشد خیلی از چهره هایی که در فیلم ها وحشتناکند حتی اگر در دقایق اول ما را شوکه کنند در طی فیلم عادی می شوند به خصوص که امروزه ما جز به جز متولد شدن یک موجود این چنینی را در فیلم های مستند پشت صحنه ای می بینیم یا فرض کنید کسی از دوستان یا بستگانتان گم می شود دزدیده می شود دستگیر می شود گروگان گرفته می شود و یا هر چیزی از نوع ناپدید شدن ذهن شما بدترین وضعیت ممکن را تصور می کند ذهن در این گونه موارد محال است به چیزهای خوب فکر کند مثلا خنده دار است که فکر کند به یکباره در یکی از دانشگاههای معتبر بورسیه شده پس برای همین ناپدیدشده است احتمالا به نظرتان می رسد که درجایی دارند سرش را از بدنش جدا می کنند یا زیر ماشین رفته تکه تکه شده است و خیلی چیزهای دیگر حتما از پزشک قانونی آغاز می کنید اگر کسی را گروگان بگیرند و بعد جلوی روی شما کتکش بزنند حس شما به اندازه ی هر شلاقی که می خورد کم یا زیاد برانگیخته می شود و به پس و پیش می رود اما دست کم می بینید که زنده است به مردنش فکر نمی کنید
یکی دو شبی است به حس ترس تا حد مرگ فکر می کنم حس ترس همراه با دلشوره و اضطرابی که به معنای دقیق نمی توان بند شد
و تفاوتش با ترسیدن از چیزی که به اصطلاح ترسناک یا وحشتناک است به نظرم دومی قابل تحمل تر است چون با نوعی آگاهی و خبر همراه است نه بی خبری
Subscribe to:
Posts (Atom)