خيلي نمي خواهم درباره ي كتابي صحبت كنم كه همه بيش و كم آن را خوانده اند تنها مي خواهم به چند حسي اشاره كنم كه در هنگام خواندن كتاب و پس از آن سربرآورد
نخست آنكه در زمان خواندن كتاب فراموش مي كردم كه نويسنده ي كتاب و شخصيت اصلي آن افغاني است واقعا فراموش مي كردم شايد به دليل چهره اي كه از مردمان افغانستان در ذهنم همواره و هميشه ي روزگار داشته ام چهره اي كه اول و آخر آن افغاني بودنشان بود
ديگر آنكه كتاب را هر شب پيش از خواب مي خواندم حدود يك ساعت و بعضي مواقع بيشتر و اين گونه بود كه تمام ناخود اگاه و خود آگاهم به داستان مشغول بود فرداي شبي كه داستان را تمام كرده بودم ناخودآگاه به سمت كتاب رفتم براي دقايقي فراموش كردم كتاب تمام شد ه است و بعد يكدفعه دلم خواست كه كتاب ادامه داشته باشد امير حسن سهراب علي وحتي بابا كه تاپيش از اتمام داستان مرده بود باشند و باز هم امير بگويد كه چه و چه و چه شد
و ديگر تر از ديگر سكوت طولاني سهراب پس از بدقولي امير چيزهاي زيادي را يادم آورد و در پس پشت همه ي آنچه به خاطرم آمد حس كردم مقصر اصلي زبان است
زبان، ميانجي انديشه و بيان، گاه چنان كمر روابط صادقانه و صميمانه ي دور يا نزديك را مي شكند كه به قد ايستادنش محال مي نمايد گاه آدمي از شنيدن سخني نيشدار و نسنجيده انجام حركتي يا رفتاري كنايه آميز تنها مي تواند به دامان سكوت پناه برد كه البته به نظرم بهترين و عالي ترين پناهگاه است
بادبادك باز از بس كه افغاني است افغاني نيست
نخست آنكه در زمان خواندن كتاب فراموش مي كردم كه نويسنده ي كتاب و شخصيت اصلي آن افغاني است واقعا فراموش مي كردم شايد به دليل چهره اي كه از مردمان افغانستان در ذهنم همواره و هميشه ي روزگار داشته ام چهره اي كه اول و آخر آن افغاني بودنشان بود
ديگر آنكه كتاب را هر شب پيش از خواب مي خواندم حدود يك ساعت و بعضي مواقع بيشتر و اين گونه بود كه تمام ناخود اگاه و خود آگاهم به داستان مشغول بود فرداي شبي كه داستان را تمام كرده بودم ناخودآگاه به سمت كتاب رفتم براي دقايقي فراموش كردم كتاب تمام شد ه است و بعد يكدفعه دلم خواست كه كتاب ادامه داشته باشد امير حسن سهراب علي وحتي بابا كه تاپيش از اتمام داستان مرده بود باشند و باز هم امير بگويد كه چه و چه و چه شد
و ديگر تر از ديگر سكوت طولاني سهراب پس از بدقولي امير چيزهاي زيادي را يادم آورد و در پس پشت همه ي آنچه به خاطرم آمد حس كردم مقصر اصلي زبان است
زبان، ميانجي انديشه و بيان، گاه چنان كمر روابط صادقانه و صميمانه ي دور يا نزديك را مي شكند كه به قد ايستادنش محال مي نمايد گاه آدمي از شنيدن سخني نيشدار و نسنجيده انجام حركتي يا رفتاري كنايه آميز تنها مي تواند به دامان سكوت پناه برد كه البته به نظرم بهترين و عالي ترين پناهگاه است
بادبادك باز از بس كه افغاني است افغاني نيست