ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, November 29, 2008

بادبادك باز



خيلي نمي خواهم درباره ي كتابي صحبت كنم كه همه بيش و كم آن را خوانده اند تنها مي خواهم به چند حسي اشاره كنم كه در هنگام خواندن كتاب و پس از آن سربرآورد
نخست آنكه در زمان خواندن كتاب فراموش مي كردم كه نويسنده ي كتاب و شخصيت اصلي آن افغاني است واقعا فراموش مي كردم شايد به دليل چهره اي كه از مردمان افغانستان در ذهنم همواره و هميشه ي روزگار داشته ام چهره اي كه اول و آخر آن افغاني بودنشان بود
ديگر آنكه كتاب را هر شب پيش از خواب مي خواندم حدود يك ساعت و بعضي مواقع بيشتر و اين گونه بود كه تمام ناخود اگاه و خود آگاهم به داستان مشغول بود فرداي شبي كه داستان را تمام كرده بودم ناخودآگاه به سمت كتاب رفتم براي دقايقي فراموش كردم كتاب تمام شد ه است و بعد يكدفعه دلم خواست كه كتاب ادامه داشته باشد امير حسن سهراب علي وحتي بابا كه تاپيش از اتمام داستان مرده بود باشند و باز هم امير بگويد كه چه و چه و چه شد
و ديگر تر از ديگر سكوت طولاني سهراب پس از بدقولي امير چيزهاي زيادي را يادم آورد و در پس پشت همه ي آنچه به خاطرم آمد حس كردم مقصر اصلي زبان است
زبان، ميانجي انديشه و بيان، گاه چنان كمر روابط صادقانه و صميمانه ي دور يا نزديك را مي شكند كه به قد ايستادنش محال مي نمايد گاه آدمي از شنيدن سخني نيشدار و نسنجيده انجام حركتي يا رفتاري كنايه آميز تنها مي تواند به دامان سكوت پناه برد كه البته به نظرم بهترين و عالي ترين پناهگاه است

بادبادك باز از بس كه افغاني است افغاني نيست

Friday, November 21, 2008

نيچه و مكتب پست مدرن3

نيچه و انقراض مسيحيت
به نظر نيچه اروپاي غربي بايد اين واقعيت را قبول مي كرد كه ارزشهاي مسيحي اعتبار خود را از دست داده است. اعتقاد به ديانت مسيح يا از فقدان صداقت يا عدم درك صحيح منبعث مي گرديد. به نظر او مكاتب ديگري كه جانشين مسحيت شد نيز كماكان مكاتبي ورشكسته بود علي الخصوص مكتب اصالت علم و پيشرفت او اعتقاد داشت هنگامي كه نهايتا توده ي مردم به بي پايگي ارزشهاي جديد پي ببرند شكل هراس انگيزي از بدبيني يعني پوچ گرايي رخ خواهد نمود و از اينجا تمدن بدون هيچ جنبه ي اعتقادي به حال خود رها خواهد شد و درهم خواهد ريخت. نيچه كه قبلا از پيروان متمسك آيين لوتر بود به بي خدايي بي پروا تبديل شد و چه بسا از همين ممر خطرات منبعث از جامعه ي غير ديني را بيش از آنچه بايد مورد تاكيد قرار داد
يونانيان
به رغم آنچه نيچه خود مي نمود في الواقع او فيلسوفي آرمان خواه اما مرتجع بود. او معتقد به نوعي
عصر طلايي بود كه مي توانست معيار سنجش همه ي دوره هاي تاريخي من جمله دوره ي خود او قرار گيرد چنانكه گفتيم نيچه فيلسوفي آرمان گرا بود و با كمال استعجاب بايد گفت كه آرمانشهر اين محقق كلاسيك يوانان قديم بود
يونانيان مردماني جالب توجه و واجد اهميت زائد الوصف در تاريخ بودند و اين به جهت انبوه بزرگ مردان ايشان بود اين بزرگ مردان واجد شخصيت مستقل وابسته به خود و قائم بالذات بودند و از فلز بي غل و غش ساخته شده بودند ايشان اسير عرف زمان نبودند
در اينجا مقصود او ازيونانيان فلاسفه ي اوايل قرن شش پيش از ميلاد از قبيل تالس، هراكليت و امپدلكس بودند نه فلاسفه ي آتني متاخر چون سقراط، افلاطون و ارسطو تاييد نيچه از شخصيت اين فلاسفه به خاطر آن بود كه ايشان را نجيب، آزاد، خلاق و پرشور مي دانست پستي گرفتن كار فلسفه در روزهاي واپسين زندگي آتني ها به خاطر اعتقاد فلاسفه ي ايشان به مسائل مختلف بود من جمله اطلاق مسائل اخلاقي، فنا ناپذيري روح، واقعيات استعلايي و قدرت انسان فلاسفه ي آتن در عين حال راه را براي پيوستن تمدن مغرب زمين به مسيحيت كه بلايي باز هم خانمان سوزتر بود هموار ساختند
نيچه را نظر بر آن بود كه انسان جديد طبيعت آپولوني (شخصيت متعلق انسان)را بر خصلت هاي ديونو سيوسي (جنبه ي غير متعقل و عارفانه ي شخصيت انسان)ترجيح مي دهد البته اين هر دو براي تكوين شخصيت انساني ضروري است ولي ذهنيت منتظم آپولوني غالبا بيش از آنچه درخور آن است مورد تاكيد قرار مي گيرد به نظر نيچه ديونو سيوسي بودن به مفهوم دارا بودن قدرت و شجاعت پذيرفتن مشقات و رنجهاي خود سرانه اي بود كه زندگاني مي تواند با وجود آنها جريان يابد و مع هذا بتواند باز هم در نهايت امر به حيات مثبت پاسخي مثبت شادمانه و با سرخوشي بدهد يونانيان قبل از سقراط ايماني به ارزشهاي استعلايي آنچناني نداشتند و در عوض با كمال شجاعت رو در روي حقايق ناخوشايند زندگاني مي ايستادند از اينجاست كه انسان زمان ما بايد ايشان را الگوي حيات خويش قرار دهد
تحليل نيچه از فرهنگ كلاسيك يونان كاملا خودسرانه غير موثق و غالبا توام با خيالبافي است اما او مشتاقانه به اين فرهنگ عشق مي ورزيد نيچه بقيه ي ايام خويش را به خلق آميزه ي عجيبي از فلسفه روان شناسي و اسطوره پرداخت و نوع خاص مكتب رواقي توام با شور و نشاط را به عنوان درمان آلام و اسقام تمدن مغرب زمين ترويج كرد
نيچه و مكتب پست مدرن، ديو رابينسن، ابوتراب سهراب ، فروزان نيكوكار ، تهران، فرزان 1380 صص7-5

Thursday, November 13, 2008

دليلي خنده دار و مردانه

با خانم مسني درباره ي درس خواندن و تحصيل دختران در گذشته صحبت مي كردم گفت
من سه كلاس بيشتر نخوندم بعد از سه كلاس پدرم بهم گفت بسته ديگه نمي خواد بخوني بيشتر بخوني نامه هاي عاشقانه مي نويسي
پی نوشت: مدتی بعد از این که با این خانم صحبت کردم همین نظر و عقیده را در کتاب جنبش حقوق زنان خواندم که پدران در آن زمان از ترس و تعصب نوشتن نامه های عاشقانه از باسواد شدن دخترانشان جلوگیری می کردند

Tuesday, November 11, 2008

با همه ي بودنم
سرشارم
و با همهمه ي بودنم
سرشارتر

Thursday, November 06, 2008

موجودي عجيب در ستون هاي تخت جمشيد

اين موجود عجيب در سواحل آمريكا پيدا شده است

من

امشب درميان شلوغي كارهايم و طرحي كه براي آينده هاي دور و نزديك مي زدم درست زماني كه حس مي كردم دنيا را تكان خواهم داد چيزي خواهم بود چيزي خواهم شد كاري خواهم كرد كسي خواهم بود يكدفعه چشمم به عكسم در قاب نقره اي روي ديوار افتاد، قلبم فرو ريخت براي لحظاتي زماني را ديدم كه نيستم و اين قاب گرد گرفته براي بعضي بي معني و ناشناخته است و علاقه اي هم ندارند كه درباره اش بدانند- درست مثل عكس پدرپدربزرگم، وقتي كودك بودم حس مي كردم از توي روزنامه درآورده اند و هيج وقت نتوانستم تصور كنم زماني وجود داشته است
براي بعضي سرشار از غصه و براي برخي ديگر سرشار از دلتنگي است بعضي را گهگداري به ياد خاطرات خوبي كه با آنها داشته ام مي اندازد و برخي به ياد خاطرات بدي مي افتند كه از من داشته اند و شايد از دلشان بگذرد كه خوب شد اكنون تنها در قاب است كه كاش در قاب هم نبود و اين قاب براي بعضي هم از بس كه تكراري و دم دستي است، نيست
نگاهم در سكوتي قاب گرفته همه شان را نگاه مي كند و از اين همه نگاه كردن و لبخند زدن خسته نمي شود لبخندي كه نصيب همه ي كساني كه دوستم دارند و دوستم ندارند مي شود چقدر نگاهم و لبخندم بين همه شان مساوي تقسيم مي شود هر چند كه لبخندم قدري شبيه لبخند هاي تبليغاتي است
شايد تبليغ زمان