ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, September 20, 2008

(2)نيچه و مكتب پست مدرن


يك هشدار
نيچه به الحان گوناگون صحبت داشت. فلسفه ي او متناقض، مجازي، و متضاد است. پس از مرگِ او سخنانش به انحاي مختلف موردِ تحريف قرار گرفته است و گاه باز سازي شده است. چه بسيار شاعران، نمايشنامه نويسان، هرج و مرج طلبان، فاشيست ها، اگزيستانسياليست ها، و پست مدرنيست ها كه همه خويشتن را نيچه اي خوانده اند و به نظر مي رسد كه هر دوران نيچه ي خاص خودش را داشته است
شرح حال مختصر نيچه
نيچه در 1844 در روكن آلمان به دنيا آمد. او پسر كشيش لوتري سخت گيري بود. نيچه نبوغ خود را در دوران كودكي بارز ساخت. زبان شناسي توانا و موسيقيداني غير حرفه اي اما با استعداد بود. در دوران دانشجويي بزودي ايمان خود به مسيحيت را از دست داد و مطالعات الاهي شناسانه ي خود را واگذاشت و به طلبه اي كوشا در فرهنگ روم و يونان مبدل گرديد. در سن 24 سالگي به عنوان استاد زبان شناسي كلاسيك در دانشگاه بال منسوب گرديد
حيات نيچه هنگامي كه به اثر اصلي شو پنهاور به نام جهان به منزله ي خواست و انديشه (1818) دست پيدا كرد، دچار تحولي اساسي شد. اين كتابي بود كه او جلوه ي نظريات الحادي خود را در آن مي ديد و نيچه را قادر ساخت كه افكار خويش را به صورت نوعي جهان بيني منسجم و منظم سازد. در دوران جواني، به واگنر آهنگ ساز و زنش كوزيما معرفي شد و هر دوي ايشان در سالهاي جوانيش او را شديد ا تحت تاثير قرار دادند. يكي از آثار اصلي او يعني زايش تراژدي (1872) به واگنر هديه شده است. سپس به نوشتن يك سري از كتابهاي گزينه گويانه موفق گرديد كه تمدن مغرب زمين را به باد انتقاد مي گرفت و از آن جمله بود كتاب انسان، چه انسان حقيري (1878). در اواخر دهه ي 1870 سلامت مزاج نيچه سخت دستخوش آسيب شد و نهايتا او را مجبور ساخت كه از مقام استادي استعفا دهد
نيچه در بيشتر دوران بلوغ خود، نا خوش و چه بسا مبتلاي به سفليس بود. نيچه از انواع بيماريها من جمله سردرد، بي خوابي، ديد ضعيف چشم، كه گهگاه او را به ياسي ويرانگر مي كشاند، رنج مي برد. او بيشتر ايام باقي مانده ي زندگي خود را در يك سرگرداني بي فايده در سرار اروپا گذراند تا شايد سلامت خود را باز گرداند. ترديدي نيست كه كشاكش او با بيماريها بر پيام فلسفي اش موثر واقع شده است. به نظر نيچه، تمدن جديد بيمار بود و به سموم مسيحيت و پوچ گرايي آلوده شده بود و او رسالت خويش را ارائه ي درماني براي بيماريها مي دانست
در 1882، او به كار نوشتن كتاب چنين گفت زرتشت مشغول شد. در طي آن به ارائه ي دو ايده پرداخت كه شهرت نيچه مديون آنهاست: يكي ايده ي ابرمرد و ديگري ايده ي رجعت ابدي. نيچه در واپسين سالهاي حيات به طور روز افزوني منزوي و مريض گرديد، اما در اين دوران خلاقتر از هميشه بود وكتابهايي از قبيل فراسوي نيك و بد(1885)، تبار شناسي اخلاقيات (1887)، ضد مسيح (1888) و اراده ي معطوف به قدرت را (كه پس از مرگش در 1910 منتشر گرديد،) به رشته ي تحرير درآورد. كتابهاي او عجيبند و سرشار از گزينه گويي و اظهارات متناقض عجيب شاعرانه هستند و به زباني كه نمي توان آن را داراي حيثيت حقيقي يا واجد حيثيت مجازي دانست، به رشته ي تحرير در آمده اند. بايد گفت وجه استنباط ما بايد بين اين دو مقوله واقع شده باشد. از جهتي به واسطه ي اين افراطهاي سبك شناسانه، فلسفه ي او عمدتا توسط بسياري از معاصران، ناديده انگاشته شد و در نتيجه آثار متاخر او غالبا توام با تلخ كامي و قشريت است. ولي او هميشه بر اين عقيده بود كه دوران ام نيز فرا خواهد رسيد
من براي امروز و فردا سخن نمي گويم، هدف من هزاره ي آينده است
در 1888 رفتار او هر چه بيشتر ناهنجار شده بود و نهايتا ابتلاي او جنون شناخته شد. نيچه بازپسين سالهاي حيات خويش را تحت حضانت خواهر خود، اليزابت-زني ... كه بعدها آثار برادر خويش را با هويتي ضد يهودي جمع آوري نمود-گذراند. مرگ او به سال 1900در وايمار فرا رسيد
نيچه و مكتب پست مدرن، ديو رابينسن، برگردان ابوتراب سهراب، فروزان نيكوكار، تهران، فرزان روز 1380صص5-2
پي نوشت: بر اساس نظريه ي چشم انداز باوري نيچه، اكنون ما نيچه را از چشم انداز رابينسن مي نگريم پس همه ي حقيقت و واقعيت نيچه بيان نمي شود اما كتابي كه از آن نقل مي كنم و حتما تا پايان كتاب را در وبلاگم خواهم گذاشت به نظرم براي مجال اندك وبلاگ مناسب است. مطالبش ساده و مختصر و شايد مفيد براي كساني كه فلسفه دوست هستند

No comments: