این روزها بیشتر از هر روز دیگر حس می کنی که کلا درباره چیزی گفتن ،نگفتن درباره آن است.خصوصا در جایی که حس می کنی آمده ای که چیزی یاد بگیری و قدری به معلومات نداشته ات اضافه شود ویا حتی آمده ای که سرنخی به دستت داده شود و خود بقیه ما جرا را دنبال کنی و اگر به تنهایی می توانستی که اصرار بر این آمدن نبود . حال آمده ای و با همه حس و حال هایت نشسته ای
بچه ها نظرتون درمورد فلسفه چیه ؟ از همین سمت راست شروع می کنیم شما بفرمائید
فلسفه یعنی پرسش
فلسفه همان تاریخ فلسفه است که ما خوانده ایم
فلسفه یعنی زندگی
فلسفه همان چیز هایی است که تا الان خوندم
نمی دونم اگه فلسفه نمی خوندم چی می خوندم
فلسفه را نمی شود تعریف کرد
فلسفه فلسفه است
یادت می آید که ما هیچ وقت به خود سوال جواب نمی دهیم همیشه به حواشی می پردازیم و چون بارها این تذکر به تو داده شده که لطفا فقط به خود سوال جواب بدهی
به تو که می رسد با کمی تردید می گویی
فلسفه یعنی دغدغه داشتن یعنی ارتفاع گرفتن یعنی فاصله گرفتن از همه مسائل و یکساعت و نیم از کلاست به بحث هایی می گذرد که نه ابطال پذیرند و نه اثبات می شوند و یا از نوع گزاره های اینهمانی اند . پیش خودت فکر می کنی چقدر اساتید فلسفه عین هم حرف می زنند و چقدر این تصور وجود دارد که این حرف ها حرف هایی است که جایی زده نشده و کسی به آن توجه نکرده است . به هشت نه سال پیش بر می گردی ویاد هیجانی می افتی که از شنیدن این حرف ها همه وجودت را فرامی گرفت از به یاد آوردن آن همه جذابیت مورمورت می شود جمله هایی که عموما این گونه آغاز می شود
ما همه یه جور هایی فلسفه زده هستیم اما واقعیت این است که ....و هر چه می گردی واقعیتی وجود ندارد
جلسه ای دیگر می گذرد جلسه پیش را می گذاری به حساب معارفه و کاغذ و قلم بر می داری که یاد گیری هایت را در لحظه ثبت کنی و همه لحظات می گذرد کاغذت سفید است و قلم به همان صورت که از قلمدان در آورده ای در دستانت است
می شماری
به سختی به پنج می رسد
پنج یابا حساب اینکه انسان موجودی فراموشکار آفریده شده شش
از زمان ورودت به عالم فلسفه پنج یا شش استاد را می شناسی که واقعا در حقت معلمی کرده اند به معنایی که معلم کلاس اولت
اما شاید با بیش از سی استاد سرو کار داشته ای یا دورادور توصیفاتی از ایشان شنیده ای
فکرت جمع نمی شود چون سوال هایی که سر کلاس مطرح می شود اگر پایان کلاس زمانی باشد که چند ثانیه ای با ابدیت فاصله نداشته باشد باز هم برای پاسخ دادنشان وقت کم است
وقتی همهمه و بحث در کلاس بالا می گیرد از اینکه نمی توانی جواب ها را واضح و متمایز تشخیص دهی کلافه می شوی و چون قوه تفکرت تعطیل است قوه تخیلت خود به خود به کار می افتد
خودت رامی بینی که استاد شده ای و با بچه های کلاست در حال صحبت کردن هستی گوش هایت را تیز می کنی بشنوی چه می گویی به دهانت چشم می دوزی تا از حرکت لبهایت تشخیص دهی چه واژگانی بر زبانت جاری می شود خوب که توجه می کنی می بینی که داری با هیجان حرف می زنی از حالت چهره ات پیداست می خواهی پرسش مهمی را مطرح کنی
آری داری از بچه ها سوال می کنی حس می کنی کشف تازه ای کرده ای خوشحال می شوی و از خودت خوشت می آید
اما خوب که دقت می کنی حس می کنی چه پرسش آشنایی است
بچه ها نظرتون در مورد فلسفه چیه ؟ و با چه هیجان بیشتری به پاسخ ها گوش می دهی
1 comment:
نظرتون درباره فلسفه چیه؟این سوال رو همیشه دوست داشتم,الان هم خیلی دوست دارم جواب بدم ,اما احساس می کنم کمی زوده و بیشتر باید درین باره تامل داشت.../انتظاری هم که از دانشگاه داری...اگر اشتباه نکنم این عقیده رو جایی به نقل از ویل دورانت هم خوندم.....و اماصحبت از استاد کردی....به استادی معلم کلاس اول...خوبه!! شما که میروید به سمت باران...سلام مرا نیز برسانید..
Post a Comment