آدم به خودش میآید یکدفعه میبیند سر هر اتفاقی در زندگیاش به جای یکسال چندین سال بزرگتر شده است. به جای یک دهه یک قرن خاطره دارد، به جای یک قرن برای ابد میتواند بماند. نمیفهمد از کجا و کی و چطوری شد نمیفهمد کدام صبحی که بیدار شد در یک عصر دیگر بیدار شد در یک دوره دیگر در یک زمان دیگر...
چیزی به پایان سال نود و پنج نمانده است وقتی داشتم تمام عکسهای این یک سال را مرور میکردم باورم نمیشد تمام این تجربهها برای این یکسال بوده است. باورم نمیشد این همه آدم به عالمم اضافه شدند که عالمم را بزرگتر کنند. باورم نمیشد چقدر عالمم از هر سمت و سویی کش آمده است. درست است که بعضی جاها از جایم تکان نخوردم که نخوردم بعضی جاها به ظاهر از همنسلهایم عقب ماندم که گاه غمگینم میکند بعضی روزها و ساعتها به قدری بیحوصله و دلتنگ بودم که نا و توانا بلند شدن نداشتم اما روی هم رفته سال نود و پنج را با همهی تجربههای زیستهام بسیار دوست میدارم. سال نود و پنج یکی از به یادماندنیترین سالهای زندگیام خواهد بود و من میتوانم یک بار دیگر در یک تقسیمبندی تاریخی زندگیام را به پیش از سال نود و پنج و پس از آن تقسیم کنم و برای آن دلیل کافی هم بیاورم.
پ.ن: مهم نیست که دلتنگ و بیحوصلهام چرا که میدانم زیاد دوام نمیآورد و من باز با قدرت و انرژی بلند میشوم و ادامه میدهم.
بیستم و یکم بهمن نود و پنج، پنجشنبه دو نیمه شب، نخستین پست سال ۲۰۱۷
No comments:
Post a Comment